اگر فردا خبر پایان مذاکرات منتشر شود، نه تنها به معنای رخداد یک توافق است بلکه باید آن را بهمثابه پردهبرداری از یک سناریوی از پیش طراحیشده دانست که در آن، علی خامنهای و دونالد ترامپ – علیرغم ظاهر متضادشان – بر سر اجرای یک بمباران محدود و مدیریتشده بر بخشی از تاسیسات هستهای ایران به توافق رسیدهاند. حملهای که نه ویرانگر است و نه تمامکننده، اما بهقدر کافی پر سروصداست تا افکار عمومی را قانع کند که آمریکا «اقدام» کرده، جمهوری اسلامی «مقاومت» کرده، و جهان به نوعی «تعادل» رسیده است.
آنچه در ظاهر، درگیری است، در باطن یک معامله است: از یک سو تحریمها به تدریج برداشته میشود، و از سوی دیگر، رژیم ایران فرصتی مییابد تا با چهرهای مقاوم اما آسیبپذیر، مشروعیت داخلی و منطقهایاش را بازسازی کند.
این سناریو، مطلوبترین حالت برای همه طرفهاست. برای جمهوری اسلامی و شخص خامنهای، حفظ بقای نظام در برابر موج فروپاشی اقتصادی و اجتماعی، اولویت نخست است و هر راهی، – حتی اگر از درِ بمباران و خون بگذرد- اگر به بقای نظام منجر شود، قابل تأمل و قبول است.
برای آمریکا و بهویژه دولت ترامپ، هدف اصلی کاهش هزینههای حضور در منطقه و همزمان کسب موقعیتی برای پیروزی سیاسی در افکار عمومی آمریکاست. توافقی از این دست، با ظاهر قاطعیت و باطن معامله، هر دو را تأمین میکند.
و در نهایت برای اسرائیل، چنین حملهای به منزله نمایش بازدارندگی و حفظ برتری امنیتی است، بدون آنکه وارد یک جنگ پرهزینه و کنترلناپذیر شود.
پس اگر فردا فرا برسد و پایان مذاکرات اعلام شود، نباید فریب ظاهر ماجرا را خورد. این معامله، بیش از آنکه پیروزی دیپلماسی یا شکست مقاومت باشد، بازتاب عمق بحران و تنگناییست که همه طرفها به آن گرفتار آمدهاند. اما مردم ایران، بازنده واقعی این توافق خواهند بود؛ مردمی که یکبار دیگر، سرنوشتشان پشت درهای بسته معامله شده، در حالی که تنها «بقا» سهم حاکمانشان و «تحمل» سهم خودشان شده است.