سیــــزده اسفند مــاه در گذشت کوروش بزرگ هخامنشی گرامی باد
کوروش بزرگ بنیانگذار کشور ایران ، مردی که تاریخ نگاران او را “اندیشمند ،انسان دوست ، دادگستر و مهربان” خواندهاند. در مارس سال 530 پیش از میلاد ـ 9 سال پس از برپایی امپراتوری در ایران درگذشت.
امپراتوری ایران در زمان کوروش ، از هند تا مرمره از سیردریا (رود سیحون) تا دریای سرخ گسترش داشت.برخی گویند کوروش برای بیرون راندن هجوم آورندگان به آرال به آن سرزمین شده بود که به سوی او زوبینی پرتاب شد که اورا کشت.
کوروش در میدانهای جنگ ، همیشه در میان سربازان خود بود و سرانجام جان خود را بر سر همین روش گذارد.
او بارها گفته بود که نباید سرباز جان بر کف نهد و بجنگد و بهرهی پیروزی را شاه ببرد که دور از میدان جنگ در چادر خود در میان نیروهای نگهبان و اسب هایی آماده برای فرار میآساید.

«برخی از تاریخ نگاران ، به ویژه یونانیان در گذشت کوروش بزرگ را در فرارود و به شوند(دلیل) بیماری نوشته اند.
به راستی کوروش بزرگ چگونه درگذشت:
این پرسش را همه ما میپرسیم و در این میان فرصت طلبان بدون فکر و منطق جفنگیاتی بافتهاند که برای بزرگ کردن خود از آن بهره بگیرند.
اما در این بخش به نوشتارهای تاریخ نگاران میپردازیم :
بررسی نوشتار برسوس و کنزیاس
بروسوس Berossos میگوید که کوروش با مردم داهه Dahae جنگید و در میدان جنگ کشته شد.
« In . FHG . Bd . II . S . 505 »
داههها چنانکه میدانبم در دشت خاوری دریای کاسپین «خزر» میزیستند . و این با آنچه که هرودتوس آورده در اصل سازگار است.
کنزیاس مینویسد : کوروش بزرگ با آمرایوس Ameraeius پادشاه دربیکیها Derbices جنگید.هندوان نیز با فیلهای بسیاری به یاری دربیکیها آمده بودند ،و فیلهای آنان در میان سواران پارسی افتاد و آنها را با آنکه سخت پایداری نمودند در هم پاشید.در این میان کوروش از اسب بر زمین افتاد ،هندویی در رسید و با زوبین زخمی جان ستان بر او زد سربازان ایرانی گردش را گرفتند و نگذاشتند دشمن بر او دست یابد و او را به بنهی سپاه بردند.
هنگام پسین از هماوردان ده هزار کشته در میدان افتاده بود ، روز دیگر آمورکس Amyirges
« این نام تحریفی است از هئومورگ = هوم پرست که در پارسی لقب یکی از قبیلههای سکائی بود»
پادشاه اسکوتها با بیست هزار تن به یاری کوروش رسید و بر دشمن زد.دربیکیان شکست خوردند و با گذاشتن 30 هزار کشته در آوردگاه پای به گریز نهادند.آمرایوس و دو پسرش نیز در میان جانسپردگان بودند پس از آن همه دربیکیان باج گذار و فرمانبردار ایرانیان شدند.
کوروش فرمانروائی پارئو ،کرمان ، خوارزم و باختر (استان بلخ) را به پسرش تنواکارئیس Tanyoxaroes (بردیه) سپرد و کمبوجیه را ولیعهد کرد و این دورا سفارش کرد که مادر خود را محترم دارند و دستورهایش را انجان دهند ، و خودشان با یکدیگر یگانه و همداستان باشند. کوروش همچنین به یاران خود اندرز داد که برادری و هم پیمانی و همکاری میان خود را همچنان نگه دارند و آمورکس را ارجمند شمارند آنگاه سه روز پس از زخخم خوردن چشم از دنیا فرو بست.
اما این نوشته در خور اعتماد نیست به ویژه نمیتوان پذیرفت که مردی چون کوروش شاهنشاهی خود را دو بهره کرده باشد.
«در روزگاری که کتزیاس در دربار داریوش دوم زندگی میکرد ، شاهنشاه نامبرده بخش بزرگی از ایرانشهر باختری را به پسر کوچکش سپرد و پسر بزرگش ارشک (اردشیر دوم)را ولیعهد کردکتریاس بی گمان از روی این واقعه داسان فرمانروایی یافتن بردیه بر بخشی از ایرانشهر را ساخته است.همین کار را گزنفن نیز کرده است»
اما این داستان شباهتی با داستان هرودتوس هم دارد زیرا با آنکه وی ننوشه است که بی گانگان از قیبلهی از ماساگتها بودند ، آنان را هماوردان کوروش میخواند ، میدانیم که هرودتوس از روایات گوناگونی که در مورد پایان زندگی کوروش وجود داشت آگاه بود. «Herodotus .I .214» نخست چنین مینماید که روایت کتزیاس یکی از آن «روایات گوناگون» بوده است. اما بی گمان این دیدگاه درست نیست این یک قائده عمومی است که هر جا که نوشته های هرودتوس و کتزیاس با هم دیگر گونی دارد ، مطالب هرودتوس صدها بار درست تر و به راستی نزدیکی از آنچه کتزیاس آورده است.
چنان دیده میشود که کتزیاس میدانسته که کالبد کوروش را پارسیان به پاسارگاد بردهاند و متوجه اهمیت و پایگاه بلند سکاهای هئوم ورگه در میان یاران شاهنشاهان ایران بوده است.
«برای موقعیت سکاها در روزگار هخامنشیان .ن.ک.به : یولیوس یونگه (همان بن مایه) : ص 110 و پس از آن و بسنجید با : Herodotus . VII . 184»
بررسی نوشتار چند تاریخ نگار دیگر:
استرابو گزارش میدهد که کوروش نخست در جنگ با سکاها شکست خورد و ارتش او پای به گریز نهاد ، کوروش در جایی ایستاد و خوراکی و آشامیدنی فراوان در آنجا گذاشت و انبار کرد که به مانند آذوقه ارتش به چشم بیاید و پس از آن به پناهگاهی رفتند سکاهای غارتگر که در دنبال آرتش کوروش بودند به آنجا رسیدند و چون از آشامیدنی ها شکم پرکرده از پای در افتادند.
و ارتش کوروش بازگشت و همه آنان را نابود کرد و کوروش این پیروزی را از خداوندش دانست و روز از سال را به برگزاری جشن برای ایزد نگهدارندهی (فــر ایرانی) ایران فرمان داد.سالروز این کامیابی را همه ساله جشن میگرفتند و آن را جشن سکائی مینامیدند.در آن روز مرد و زن لباس سکائی بر تن میکردند و روز و شب ره به نوازندگی و پایکوبی و باده خواری میگزراندند.
«Strabo . Geography . XI .8 . 5»
گزارشی دیگر
درگذشت کوروش نیز چون زادروزش به تاریخ تعلق ندارد. هیچ روایت قابل اعتمادی که از چگونگی مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداریم و لیکن از شواهد چنین پیداست که کوروش در اواخر عمر برای آرام کردن نواحی شرقی کشور که در جریان فتوحاتی که او در مغرب زمین داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسایگان شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگیده است. بسیاری از مورخین، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگی که با قبیله ی ماساژتها ( یا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهیم باستانی پاریزی آنچه بر پیکر کوروش پس از مرگ می گذرد را اینچنین شرح می دهد :
سرنوشت جسد کوروش در سرزمین سکاها خود بحثی دیگر دارد. بر اثر حمله ی کمبوجیه به مصر و قتل او در راه مصر، اوضاع پایتخت پریشان شد تا داریوش روی کار آمد و با شورش های داخلی جنگید و همه ی شهرهای مهم یعنی بابل و همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد. روایتی بس موثر هست که پس از بیست سال که از مرگ کوروش می گذشت به فرمان داریوش، جنازه ی کوروش را بدینگونه به پارس نقل کردند.
شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس ( تخت جمشید )، داریوش با درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه، آهنگهای غم انگیزی می نواختند، پشت سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می پیمودند، در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند نیز حرکت می کردند. پشت سر آنان گردونه ی باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مال بند بود و هشت اسب سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می آمدند. جسد بر روی این ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حرکت می کردند. سرودهای خاص خورشید و بهرام می خواندند و هر چند قدم یک بار می ایستادند و بخور می سوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهی بر روی تابوت می درخشید، خروسی بر بالای گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود، این علامت مخصوص و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگی ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشیا و اثاثیه ی زرین و نفایس و ذخایری که مخصوص کوروش بود ( یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه های زرین ) حرکت می دادند.
همین که نزدیک شهر رسیدند داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و خود با چهره ای اندوهناک، آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد، همه ی حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گردیده بود. به فرمان داریوش دروازه های قصر شاهی ( تخت جمشید ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پیکر کوروش می گذشتند و تاجهای گل نثارش می کردند و موبدان سرودهای مذهبی می خواندند.
روز سوم که اشعه ی زرین آفتاب بر برج و باروهای کاخ با عظمت هخامنشی تابید، با همان تشریفات جنازه را به طرف پاسارگاد ( شهری که مورد علاقه ی خاص کوروش بود ) حرکت دادند. بسیاری از مردم دهات و قبایل پارسی برای شرکت در این مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثارش می کردند.
در کنار رودخانه ی کوروش ( کر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در میان شاخه های درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ بود.
هنگامی که پیکر کوروش به خاک می سپردند، پیران سالخورده و جوانان دلیر، یکصدا به عزای سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد، ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسی از فرط اندوه به خود نمی آمد که از آن جا دیده بردوزد. به اصرار داریوش، مشایعین پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند موبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند.
ســنگ نبشه کوروش منشور حقوق بشر
پیش از متن کامل منشور، گزیده ای از مشهورترین بخش آن، در آغاز آورده می شود
منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابـِل، شاه سومر و اَکـَد، شاه چهار گوشه ی جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ … نوه ی کورش، شاه بزرگ … نبیره ی چیش پیش، شاه بزرگ …
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه ی مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابـِل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ دل های پاک مردم بابل را متوجه من کرد … زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه های مقدسش قلب مرا تکان داد … من برای صلح کوشیدم.
من برده داری را بر انداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.
مَردوک خدای بزرگ از کردار من خشنود شد … او برکت و مهربانی اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم …
من همه ی شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی که بسته شده بودند را بگشایند. همه ی خدایان این نیایشگاه ها را به جاهای خود بازگرداندم.
همه ی مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه های خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم. همه ی مردم را به همبستگی فرا خواندم. همچنین پیکره ی خدایان سومر و اَکـَد را که نَبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مَردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاه های خودشان بازگرداندم. بشود که دل ها شاد گردد.
بشود، خدایانی که آنان را به جایگاه های مقدس نخستین شان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی ِبلند خواستار باشند. بشود که سخنان پر برکت و نیکخواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به خدای من مَردوک بگویند : «به کورش شاه، پادشاهی که تو را گرامی می دارد و پسرش کمبوجیه، جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.»
من برای همه ی مردم جامعه ای آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.
متن کامل منشور حقوق بشر کوروش بزرگ
1. «كورش» (در متن بابلي: ] كو- رَ – آش[)، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابِـل» ] با- بي- ليم [، شاه «سـومـر» ] شو- مـِ- ري[ و «اَكَّـد» ] اَك- كـَ- دي- اي [، …
2. … همة جهان
3. … مرد ناشايستي به فرمانروايي كشورش رسيده بود.
4. او آيينهاي كهن را از ميان برد و چيزهاي ساختگي بجاي آن گذاشت.
5. معبدي بَدلي از نيايشگاه «اِسَـگيلَـه» ] اِ- سَگ- ايلَـه[ براي شهر «اور» ] او- ريم [ و ديگر شهرها ساخت.
6. او كار ناشايست قرباني كردن را رواج داد كه پيش از آن نبود … هر روز كارهايي ناپسند ميكرد، خشونت و بدكرداري.
7. او كارهاي … روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زنـدگي مـردم دخالت ميكرد. اندوه و غم را در شهرها پراكند. او از پرستش «مَــردوك» ] اَمَـر- اوتو[ خداي بزرگ روي برگرداند.
8. او مردم را به سختي معاش دچار كرد. هر روز به شيوهاي ساكنان شهر را آزار ميداد. او با كارهاي خشنِ خود مردم را نابود ميكرد … همة مردم را.
9. از ناله و دادخواهي مردم، «اِنـليل/ ايـلّيل» خداي بزرگ (= مردوك) ناراحت شد … ديگر ايزدان آن سرزمين را ترك كرده بودند. (منظور آباداني و فراواني و آرامش)
10. مردم از خداي بزرگ ميخواستند تا به وضع همة باشندگان روي زمين كه زندگي و كاشانهاشان رو به ويراني ميرفت، توجه كند. مردوك خداي بزرگ اراده كرد تا ايزدان به «بابِـل» بازگردند.
11. ساكنان سرزمين «سـومِـر» و «اَكَّـد» مانند مردگان شده بودند. مردوك بسوي آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
12. مردوك به دنبال فرمانروايي دادگر در سراسر همه كشورها به جستجو پرداخت. به جستجوي شاهي خوب كه او را ياري دهد. آنگاه او نام «كورش» پادشاه «اَنْـشان» ] اَن- شـَ- اَن [ را برخواند. از او بنام پادشاه جهان ياد كرد.
13. او تمام سرزمين «گوتي» ] كو- تي- اي [ را به فرمانبرداري كورش در آورد. همچنين همة مردمان «ماد» ] اوم- مـانمَـن- دَه} را. كـورش با هر « سياه سر» (همة انـسانها) دادگـرانه رفتار كرد.
14. كورش با راستي و عدالت كشور را اداره ميكرد. مردوك، خداي بزرگ، با شادي از كردار نيك و انديشة نيكِ اين پشتيبان مردم خرسند بود.
15. او كورش را برانگيخت تا راه بابل را در پيش گيرد؛ در حالي كه خودش همچون ياوري راستين دوشادوش او گام برميداشت.
16. لشكر پر شمار او كه همچون آب رودخانه شمارش ناپذير بود، آراسته به انواع جنگافزارها در كنار او ره ميسپردند.
17. مردوك مقدر كرد تا كورش بدون جنگ و خونريزي به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلايي ايمن داشت. او «نَـبـونـيد» ] نـَ- بو- نـَ- ايد [ شاه را به دست كورش سپرد.
18. مردم بابل، سراسر سرزمين سومر و اَكَّـد و همة فرمانروايان محلي فرمان كورش را پذيرفتند. از پادشاهي او شادمان شدند و با چهرههاي درخشان او را بوسيدند.
19. مردم سروري را شادباش گفتند كه به ياري او از چنگال مرگ و غم رهايي يافتند و به زندگي بازگشتند. همة ايزدان او را ستودند و نامش را گرامي داشتند.
20. W
21. منم «كـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَكَّـد، شاه چهار گوشة جهان.
22. پسر «كمبوجيه» ] كـَ- اَم- بو- زي- يَه [، شاه بزرگ، شاه «اَنْـشان»، نـوة «كـورش» (كـورش يكم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبيرة «چيشپيش» ] شي- ايش- بي- ايش [، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
23. از دودمـاني كـه هميشه شـاه بـودهاند و فـرمانـروايياش را «بِل/ بعل» ] بـِ- لو [ (خداوند/ = مردوك) و «نَـبـو» ] نـَ- بو [ گرامي ميدارند و با خرسندي قلبي پادشاهي او را خواهانند. آنگاه كه بدون جنگ و پيكار وارد بابل شدم؛
24. همة مـردم گامهاي مرا با شادماني پذيرفتند. در بارگاه پادشاهان بـابـل بر تخت شهرياري نشستم. مَردوك دلهاي پاك مردم بابل را متوجه منكرد، زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم.
25. ارتش بزرگ من به صلح و آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد.
26. وضع داخلي بابل و جايگاههاي مقدسش قلب مرا تكان داد … من براي صلح كوشيدم. نَـبونيد، مردم درماندة بابل را به بردگي كشيده بود، كاري كه در خور شأن آنان نبود.
27. من بردهداري را برانداختم. به بدبختيهاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همة مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچكس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند. مردوك از كردار نيك من خشنود شد.
28. او بر من، كورش، كه ستايشگر او هستم، بر پسر من «كمبوجيه» و همچنين بر همة سپاهيان من،
29. بركت و مهربانياش را ارزاني داشت. ما همگي شادمانه و در صلح و آشتي مقام بلندش را ستوديم. به فرمان مَردوك همة شاهاني كه بر اورنگ پادشاهي نشستهاند؛
30. و همة پادشاهان سرزمينهاي جهان، از «درياي بالا» تا «درياي پايين» (درياي مديترانه تا خليج فارس)، همة مردم سرزمينهاي دوردست، همة پادشاهان «آموري» ] اَ- مور- ري- اي [، همة چادرنشينان،
31. مـرا خـراج گذاردند و در بـابـل بر من بـوسـه زدنـد. از … تا «آشـــور» ] اَش- شور [ و «شوش» ] شو- شَن [.
32. من شهرهاي «آگادِه» ] اَ- گـَ- دِه [، «اِشنونا» ] اِش- نو- نَك [، «زَمبان» ] زَ- اَم- بـَ- اَن [، «مِتورنو» ] مـِ- تور- نو [، «دير» ] دِ- اير [، سرزمين «گوتيان» و شهرهاي كهن آنسوي «دجله» ] اي- ديك- لَت[ كه ويران شده بود را از نو ساختم.
33. فرمان دادم تمام نيايشگاههايي كه بسته شده بود را بگشايند. همة خدايان اين نيايشگاهها را به جاهاي خود بازگرداندم. همة مردماني كه پراكنده و آواره شده بودند را به جايگاههاي خود برگرداندم. خانههاي ويران آنان را آباد كردم. همة مردم را به همبستگي فرا خواندم.
34. همچنين پيكرة خدايان سومر و اَكَّـد را كه نَـبونيد بدون واهمه از خداي بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودي مَردوك به شادي و خرمي،
35. به نيايشگاههاي خودشان بازگرداندم، بشود كه دلها شاد گردد. بشود، خداياني كه آنان را به جايگاههاي مقدس نخستينشان بازگرداندم،
36. هر روز در پيشگاه خداي بزرگ برايم خواستار زندگاني بلند باشند. بشود كه سخنان پر بركت و نيكخواهانه برايم بيابند. بشود كه آنان به خداي من مَردوك بگويند: ‘‘به كورش شاه، پادشاهي كه ترا گرامي ميدارد و پسرش كمبوجيه جايگاهي در سراي سپند ارزاني دار.’’
37. بيگمان در روزهاي سازندگي، همگيِ مردم بابل، پادشاه را گرامي داشتند و من براي همة مردم جامعهاي آرام فراهم ساختم. (صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم).
38. W
39. … غاز، دو اردك، ده كبوتر. براي غازها، اردكها و كبوتران…
40. … باروي بزرگ شهر بابل بنام «ايمگور- اِنـليل» ] ايم- گور- اِن- ليل [ را استوار گردانيدم …
41. … ديوار آجري خندق شهر را،
42. … كه هيچيك از شاهان پيشين با بردگانِ به بيگاري گرفته شده به پايان نرسانيده بودند؛
43. … به انجام رسانيدم.
44. دروازههايي بزرگ براي آنها گذاشتم با درهايي از چوب «سِدر» و روكشي از مفرغ …
45. …كتيبهاي از پـادشاهي پيش از من بنام «آشور بانيپال»] آش- شور- با- ني- اَپ- لي [
46. …
47. … براي هميشه!
فــــرجام یافت به شادی
فروردین روز از ماه سپنتاآرمیتی ، 6387 شاهنشاهی