Warning: opendir(/home2/lutkwkmy/public_html/wp-content/cache/db/options//566): Failed to open directory: No such file or directory in /home2/lutkwkmy/public_html/wp-content/plugins/w3-total-cache/Util_File.php on line 133

Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /home2/lutkwkmy/public_html/wp-content/plugins/w3-total-cache/Util_File.php:133) in /home2/lutkwkmy/public_html/wp-includes/feed-rss2.php on line 8
تاریخی – انجمن پادشاهی ایران تندر https://tondar.info انجمن پادشاهی ایران Tue, 30 Apr 2024 10:59:38 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.7.2 https://tondar.info/wp-content/uploads/2024/02/cropped-150-32x32.png تاریخی – انجمن پادشاهی ایران تندر https://tondar.info 32 32 زبان نهاوندی نزدیک ترین زبان به ساسانیان https://tondar.info/2024/04/nahavand/ https://tondar.info/2024/04/nahavand/#respond Sun, 28 Apr 2024 14:57:20 +0000 https://tondar.info/?p=1337 رودیگِر اشمیت زبان‌شناس و ایران‌شناس متولد شهر وورتسبورگ اهل آلمان است. وی در سال ۱۹۵۸ میلادی در دانشگاه وورتسبورگ به تحصیل در رشتهٔ زبان‌شناسی تطبیقی زبان‌های هندواروپایی، هندوایرانی، و زبان‌شناسی کلاسیک پرداخت.
او معتقد بود زبان نهاوندی و  گفتار مردم شهر نهاوند نزدیکرین زبان به زبان پارسی میانه است.

حقیقت ماجرا اینجاست چون زبان نهاوندی همان زبان دری پهلوی است یا همان پارسی معیار است از نگاه زبان شناسی می توان گفت گویش نهاوندی شعبه‌ای از شاخه جنوب غربی زبان «فارسی میانه» است که خود منشعب از «فارسی باستان» است و نهایتاً به «زبان های ایرانی» می رسد که آن هم از دسته «زبان های هند و اروپایی» است.
پس به هیچ عنوان زبان نهاوندی لُری و یا لَکی محسوب نمیشود.

در بررسی واژگان  زبان نهاوندی و واژگان زبان دَری زرتشتی که در ایران زرتشتیان با آن زبان بایکدیگر گفتگو میکنند واژه‌هایی بسیاری میبینیم که به یکدیگر شباهت دارند و همچنین در میان این واژگان وقتی با زبان محاوره پهلوی در دوران ساسانیان  آنها را بررسی میکنیم میبینیم که زبان نهاوندی بیشترین شباهت را به زبان ساسانیان دارد.
پیشسنه تاریخی نهاوند به گواه تاریخی به 3000 سال پیش از میلاد باز میگردد اما استرابون نهاوند را به عنوان شهری یاد می‌کند که توسط داریوش بزرگ تأسیس شده است.

اما در روستای گیان (کیانیان) در نهاوند در تپه‌ای که در آن واقع شده است خواستگاه بومیان ایران بوده است و تمدنی 15000 ساله از خود بر جای گذاشته اند.


اما در افسانه‌های بومی نقل شده که این سرزمین جایگاه کیانیان  نخستین پادشاهان ایران بوده است و بزرگانی چون کاوه آهنگر نیز از این سرزمین زاده شده و در این سرزمین درفش‌کاویانی را برافراشته اند.

البته قصه‌ها و ایین  نشان های تاریخی که سینه به سینه نقل میشوند بی دلیل نیست چون هزاران سال بعد  خاندان کارن که خاندان ایرانی از تبار پارتی (پهلوی) و یکی از هفت خاندان ممتاز ایران باستان بودند و مقر این خاندان در نهاوند بود و اعضای خاندان کارن در ساختار اداری دولت ساسانی در دوره‌های متعدد آن از رتبه قابل توجهی برخوردار بودند  ادعا می‌کردند که تبارشان از کارن، و فرزند کاوه آهنگر اسطوره‌ای است.

نهاوند مرکز ایالت پهله (پهلوی) در زمان ساسانیان بوده اما پیش از آن همواره در طول تاریخ شاهد فراز و فرودهای زمان بوده است و همواره برای فتح ایران مرکز مهمی به شمار می‌آمده است.

شهر نهاوند درطول تاریخ به نام‌های متعددی یاد شده‌است.

نِهاوند(Nehāvand) از ۲۰۰۰ پیش از میلاد تا اکنون
نیهاوند(Nihāwand.Nihāvand) از ۲۰۰۰ پیش از میلاد تا ۱۲۵۸میلادی
لائودیسه(Laodicea.Laodikeia) از۳۳۰ پیش از میلاد تا ۶۴۰ میلادی
نیفواندا (Niphaunda) از۳۳۰ پیش از میلاد تا ۶۴۰ میلادی
نِماوند (Nemavand) از۳۳۰ پیش از میلاد تا ۶۴۰ میلادی
ماه دینار (ماه بصره)(Māh al-Ḅasra) از ۶۳۲ میلادی تا۷۵۰ میلادی

زبان نهاوندی  تا سی سال پیش نیز در آن شهر نیز گفتگو می‌شده است و امروز با توجه به مهاجرت روستاییان  به شهر و پر تعداد بودن آنها و مهاجرت نهاوندی ها به شهرهای بزرگتر این زبان باستانی  در خطر انقراض قرار گرفته است و تنها این زبان در میان مردمان اصیل نهاوندی گفت و شنود می‌شود.

]]>
https://tondar.info/2024/04/nahavand/feed/ 0
آنچه که نمیخواهند شما بدانید(حسین با تدبیر ایرانیان و بدست ایرانیان کشته شد) https://tondar.info/2024/04/kufe/ https://tondar.info/2024/04/kufe/#respond Mon, 08 Apr 2024 16:43:59 +0000 https://tondar.info/?p=1140 واقعیاتی در مورد حسین؛حسین با تدبیر ایرانیان و بدست ایرانیان کشته شد.
اگر سند به اندازه کافی نبود امروز رسمن اعلام می کردم من ایرانی نیستم!!!

یاران گرامی ما این جستارها را با شوخی ویا هزل ویا آمده از منابع خیالی نمی‌گویم.این کتابهائی که جلوی من هستند واز بام تا شام میخوانم ازاساسی ترین کتابهائی هستند که در مورد فراخوانی حسین به کوفه و چگونگی کشته شدنش هست.
کوفه یک مرکز ایرانیست کوفه جائیست که ۴,۵کیلومتری منطقه قطقطان و مروهه مرکز نظامی وپایگاه ارتش ساسانی بوده است . کوفه مقر ایرانیان بسیار تندرو بوده (ناسیونالیست های آن زمان) .این رو بگم به شما؛ که عشایر ایرانی وسامی ای که در این منطقه زندگی میکردن بدون استثنا بسیار بسیار وفادار به امپراطوری ایران و بسیارایران دوست بودن.
من خبری رو اینجا از فی التاریخ؛ عبیداله بن زیاد مخالف حسین بود وایرانیها شدیدن از خاندان محمد بیزار بودن در اون دوره و فهمیده بودن که کسی آمد و بدبخت کرد این مردم رو یک مردشارلاتان وکاردست یک شاهزاده خائن؛ درنتیجه تماماً با او مخالفت و معارضت و معاضدت داشتن ایرانیها.چشم وگوش عبیداله در جریانات کوفه یک ایرانی بسیار بسیار متعصب به نام مهران بود.کتاب الکامل فی التاریخ که بارها و بارها اشاره کردم کتابی از ابن اثیر هست. این کتاب ابن اثیر رو نگاه کنید اختراع من که نیست آقای مسلمون ایران فروش خود فروخته تسلیم دشمن کثیف تاریخ شده این اسلام شما از همین ها بوده همینو جلوتن بازش میکنم که شامورتی بازی نباشه بقول معروف.

گفتگوی ابن زیاد و هانی بن عروه ست ببینیند کسی که نقش چشم و گوش ابن زیاد رو بازی میکرد اسمش مهران هست وهمین مهران هست که ریش های هانی بن عروه و اون یکی سگه رو میکشه یانه؟ به فرمان ابن زیاد.
نگاه کنید و اگراینجوره خجالت بکشید ! مهران ها و بهمن جازویه ها و بهزاد همدانی ها اینها پسران این آب و خاکند .اینها در اون موقع زندگی میکردن.اینها مشکلات کار رو میدونستن !نه تو حرومزاده که صفویه بخاطر بدبخت سازی این ملت که بر پدر هرچی صوفی و صفویه هزاران نفرین بادواخذ مهران ظفرت هانی واخذ عبیداله ابیه ولم یزل یضرب انفعوا تو دماغش می کوبید و جبینه وخدوا حتی کثر انفوا بفرمان عبیداله اناذالک ومهران قائم علی راس
اشاره کرده عبیداله به مهران که این حرومزاده رو بزن ومهران ریش هانی بن عروه را گرفته وانقدر کوبید تو چونه ش تا اینکه (حتی کثر انفوا ) تا اینکه دماغش را خورد کردو سیله دماع علی سیاب وخون جاری شد روی لباساش و باز گوشت صورتش.همین ایرانیها بودن !آقا تورو جدت توروح پدرپوفیوزی که گمراه شد و تو رو به جا گذاشت شر این مصیبت رو بیائین با منطق از سر این ملت بکنین!من چقدر باید به شما سند بدم؟اونائیکه حسین رو کشتن ایرانیها بودن اکثریتش.سپاه ابن زیاد بیشترش ایرانیها بودن.خدمتکار شخصی شمر که اوبود که هرچی شمر میگفت هرکس رو بزن و بکش نامش رستم بود.چقدر
من به شما سند ارائه بدم که دست از این مصیبت بردارید؟

مشاهده اسناد و مدارک از تاریخ نویسان خود اعراب مسلمان شیعه و سنی
مصیبت حسین بازیست که امروزمیگن عاشورای نمیدونم چی چیه؟۲۲بهمن عاشورا خیانت به ملت ایران و ۲۲بهمن نجاست وتفاله و مدفوع جیمی کارتر ننگین مصیبت ساز ملت ایرانه.همه دنیا دیگه میدونن.دیگه آنقدر گشاده که از مقعد خمینی ننگین و مقعدخامنه ای پاره پوره شده گشادتره .
اقا انقلاب ۵۷ رو درایران جیمی کارتر راه انداخت امریکائیها.
این کتاب شفیع زاده نورچشمی خودشون و دیگر نورچشمی های خودشون رو بخونید حالا میگن ۲۲بهمن و عاشورا و زهرمار!خب بله! عاشورا یکی از صحنه های خائنانه ایست که ملت ایران رو بسوی گمراهی کشونده کدوم ملتی!حالا اصلاً این حسین که روحشو سگ بگم اصلاً همونائیکه شما میگین .حرومزاده مگه برای کسی که ۱۴۰۰ سال پیش رفته سقط شده امروز میرن سینه میزنن؟
این نشانه عقب افتادگی مطلق یک ملته! این نشانه ی خریت مطلق یک ملته!پس چرا عیسی مگه عیسی رو به صلیب نکشیدن؟ ازصلیب کشیدن هم بدتره؟چرا مسیحیها به سر وسینه نمی کوبن براش؟ چرا؟؟؟خودشون هم مسخره ش میکنن !انگشت هم بهش میرسونن! فیلمهای سکسی و هزار جور ایرادهم بهش میگیرن اما این ملت بدبخت ایرانه که دشمن اومده مادر و خواهرشو مورد تجاوز قرار داده بره برای این دشمن به سر و سینه بزنه واگر فلان کشوری کاریکاتوری از این دشمن ننگین کشید پولها و سرمایه های مردم ایران صرف تظاهرات و راه اندازی های اینچنین ننگین در سرتاسر دنیا باشه و
پول وسرمایه ملتی که خودش با بدبختی و گرسنگی زندگی میکنه صرف حمایت از پیغمبر بشه! پیغمبر که چه عرض کنم؟؟؟زنباره متجاوز به اصطلاح که همه بدیها رو به همرا داشت اون ادم! پولهای ملت ایران صرف حمایت از این ادم بشه !خیلی جالبه !یارو عرب بوده اومده پدر و مادر و هستی ملت ایران رو سوزونده حالا سرمایه های ملت ایران میره عربها رو سیر میکنه که بریید ببینید و دفاع کنید از این عرب .ببینید چه نجاستی به ریش ملت ایران مالیدن ! بله خیلی جالبه ! مدارک زیادی می تونین تو تاریخ پیدا کنین که چرا مهران میره ریش هانی بن عروه میزبان
مسلم بن عقیل رو میگیره وچرا مهران فرمان پیدا میکنه ؟ فرمان داده میشه به مهران که برو مسلم بن عقیل رو از پا در بیار ! ومهرا چرا مسلم بن عقیل رو از پا در میاره؟؟؟؟ چرا؟؟مهران درد این ملت رو درد پدران و مادران و ایران و سبیها و گرفتار امدگان و موالی شدگان و مصیبت هائی رو که علی تازی به سرمردمش اورده بود میدونه وترجیح میده با سگ همراه بشه برا ی کشتن این کفتارها اینکارها رو میکنه !دلاوران ایران یکی دوتا نبودن که برای سربلندی این ملت ایل و تبار محمدی رو به جهنهم فرستادن .بیشتر ایل و تبار و یارغارهاشون بدست ایرانیها کشته شدن آقا این کتاب
الکامل فی التاریخ ابن اثیر در ص ۳۹۲ این خبر اومده که وردست و همراه و چشمهای عبیداله یک ایرانی بوده ! خب چرا آقای ایرانی نشستی هرگز فکر کنی ؟آی خانمی که نشستی پای تلویزیون آخوندا (اوهو اوهو اوهو) گریه میکنی!تف به اون چهره ی کریهی که برای دشمن و کشنده ی پدران تو گریه بکنه!آهای مردک متظاهرکه دروغهائی که میذاری تو پیشونیتو تو دلت به این مردم میخندی!دست از این تظاهربردارید. یکبار برای همیشه برگردین و واقعیت خودتون رو پیدا کنینیا ایرانی هستین یا مزدور!یکی از این دوتا بیشتر نیست!بله خود اینها هم باید درقیام ضد اموی شرکت داشتن.بیپاره ایرانیها
چه بکنن؟بی پدر و بی فرمانده و بی سرپرست بودن! هرجاکه قراره به اصطلاح حکومت تازی رو ضعیف بکنه اینها اونجا بودن ! یعنی امروز با معاویه ایها وایستادن و حسین کشون کردن فردا باکسانیکه ضدمعاویه وضدیزیدقیام کردن اونجا برپاشدن و اونا رو کشتن!چه بکنن؟ فقط میخواستن این حکومت ننگین تازی جون نگیره!این تموم کاری بود که ملت ایران که بی سرپرست و یتیم شده بود میتونست انجام بده!چرا آقا نمی خواهی بفهمی ؟چرا خانم نمی خواهی بفهمی؟
بمن نگید به باورها اهانت نکن!کدوم باور؟ من اصلن قبول ندارم اونیکه تو داری باوره که من بخوام بهش اهانت بکنم یا نکنم! اونیکه تو مغز توهست یک موج گمراهی یک موج فریب خوره یک موج بدبختی سازه برای ملت ایران! من اونو باور ندارم که بخوام بهش اهانت کنم یا نکنم؟ باورت چیه؟ تو گمراهی! گمراهی واز خود دور شدن و دشمن خود شدن و با خود جنگیدن ونسلهای آینده رو کشتن مگر باوره که بخواهیم براش اهمیتی قائل بشیم؟
نگید !هی باور و باور نکنید! کدوم باور ؟ پدران ما جنگیدن پدران ما خون دادن .خون دادن تا بتونن این کشور رو از شراسلام محمدی و خانواده محمد نجات بدن!جریانهای بعد از اون در دوره ی عباسی رو هم دیدین! ادمهای فریب خورده که مثل امروز شما فریب خورده بودن و منافعشون در خطربود. میان امروز حالا میگن …. یارو خامنه ای رو دیدم که میگفت : امت اسلام حالا نشون میدن به جهانیان در این ۲۲ بهمن …. یعنی چی؟؟؟ یعنی منظورش اینه که ۲۲ بهمن تظاهرات زیاد خواهد شد و جهان خواهمند فهمید که ما هنوز سرپاهستیم! ملای درگیر گشاد حرومزاده ی نجس کثیف پدرسوخته شارلاتان وقتی
تلویزیونتون داره میگه سپاه باید اماده باشه .نمیدونم چی چی های بسیج باید باشن کارکنان فلان جا باید باشن کارکنان این اداره باید باشن نگاه کن اون تلویزیون ننگین رو حرومزاده روسپی زاده تخم همه سگهای عالم کافیست که این همه شما مزدور دارین بسیج و نمی دونم سپاه و چند تا اخوند خونواده هاشون رو بیاری اینها که ملت ایران نیستن!مزدور که ملت ایران نمیشه!حالا فرض کن خیابون رو پرک که بشه ۱۰۰ هزارنفر! ۱۰۰ هزار نفر که من میگم میدونی چی میشه؟ ۱۰۰هزار نفر دوبرابر میدون شهیاد تا بیاد به خیابون شاهرضا! فکر نکنین که ۱۰۰ هزار نفر کمه ها! میلیون نمیشه اون! خب ! شما
۴۰ هزار نفر منحرف مزد دارین میدین به کسانی که اسمشون نمیدونم انتحاری هستن ! اینهمه بسیجی حرومزاده رو شما سرهم کردین که مزدور شما هستن ! خب اینها با خانواده هاشون بیان میشه ۱۰۰هزارنفر ۲۰۰ هزارنفر!اینا رو به حساب ملت ایران نذارین ! ملت جهان اینا رو فهمیدن! میدونین که ایتالیائی ها پریشب گفتن دانمارکی ها گفتن خودشون گفتن : اونائیکه به سفارت دانمارک حمله کردن اینا ایرانیا نبودن! اینا گروهی بسیجی هستن که رژیم از طوائف ننگین فریب خورده در اختیار خودش داره برای این جور جاها وفرسته اینور و اونور!ملت نیستن ملت ایران نخواهد بود که فردا در ۲۲بهمن
برای تو ننگین تازی زاده مفسد کثیف متعفن مفعول کریه بخواد ملت ایران فردا بیاد تظاهرات راه بندازه ! ملت ایران به خون شما دروغگوها تشنه ست میای میگی که دیشب ملت ایران توی تلویزیون فریبکارانه ت که جهان خواهد دید ! جهان همواره دیده ! جهان میدونه! اون ارگانهای دولتی ست ارگانهای بدبخت و کارمند و کارگری که حقوق بهش میدی میگی اگه نیای حقوق یکماهتو نمیدم! بیچاره رو میکشونی تو اون سرما و مصیبت بیاد و هر شعاری رو که تو بگی اونم بگه! کارمندته بسیجته سپاهته! اما شرافت اونه که ملت ایران دیگه بیدار بشه وفریب این جرثومه ها و این 22 بهمن ننگ مطلق کار دست
جیمی کارتره ! ننگ مطلق کار دست دولت امریکاست! و دولت فخیمه ی انگلستان !اگر ملتی بخواد از چنین ننگی که بیگانه ها بسرش اوردن کوچکترین استقبالی بکنه اگه من بگم زنازادست میگین من دشمن بودم .خب هست ! ملتی که خودش خیانت بکنه ملتی که هستی و نیستی شو بده دست جنایتکارا ودزدان بین المللی خب همه بدیها بهش میخوره و زنا زاده براش کمه!دوستان گرامی درود برشما ویاران انجمناستاد گرامی در زمان جنگ پسردائی مرا که کشته شده بود انقدر ایرانیها به ما تبریک می گفتن و می گفتن گریه نکنید! اما خودشان برای حسین تازی تو سر و کله خود می زنند و واقعن ننگ بر کسانی که ایرانی فکر نمی کنند!
پاینده ایران و نابود اسلام ناب محمدی؛ اینها به همه کسانی که کشته می شدند به خانواده هاشون می گفتن گریه نکنین نشون بدین که خوشحالین !
ولی برای حسین تازی این منبع عفونت و چرک تاریخی که ایرانیا رو کشتن ….به خدای ایران سوگند اگر ایرانیها نکشته بودن واگر سندی به اندازه کافی نبود امروز رسمن اعلام می کردم من ایرانی نیستم!

نوشتاری از ایرانبان خردمند استاد فرود فولادوند

]]>
https://tondar.info/2024/04/kufe/feed/ 0
نمی خواهند در مورد پوریم حقیقت را بدانید https://tondar.info/2024/03/purim/ https://tondar.info/2024/03/purim/#respond Wed, 27 Mar 2024 14:31:22 +0000 https://tondar.info/?p=1118 عمالیق چه کسانی بودند و هامان کیست؟(جشن پوریم ضد ایرانی است)
دشمن تاریخی پارسیان و یهودیان

عمالقه ، عضو یک قبیله کوچ نشین باستانی، یا مجموعه ای از قبایل،که در عهد عتیق به عنوان دشمنان بی امان توصیف شده اند. اسرائیل ، با وجود اینکه با افرایم، یکی از 12 قبیله اسرائیل، خویشاوندی نزدیک داشتند. ناحیه ای که آنها در آن قرار داشتند در جنوب یهودا بود و احتمالاً تا شمال عربستان امتداد داشت .
عمالیقیان عبرانیان را در هنگام خروج از مصر مورد آزار و اذیت قرار دادند و در رفیدیم در نزدیکی کوه سینا به آنها حمله کردند و در آنجا توسط یوشع شکست خوردند . آنها از جمله مهاجمان کوچ نشین بودند که توسط گیدئون شکست خوردند و توسط ساموئل به نابودی محکوم شدند و شکست نهایی آنها در زمان حزقیا رخ داد.
عمالیق اولین دشمنی بود که اسرائیل پس از عبور از دریای نی با آن مواجه شد.”در واقع، نویسندگان کتاب مقدس با قرار دادن عمالیق در روزگار موسی و یوشع، می‌گفتند که خصومت‌ها از زمان‌های بسیار قدیم وجود داشته است.”

در میان این روایات، متوجه می‌شویم که عمالیقیان در نبردی در رفیدیم به اسرائیلی‌ها حمله کردند، که به قضاوت کتاب مقدس ، در همسایگی حورب است. اگر محل مساح و مریبا در منطقه کادش-بارنیا یافت شود یا با آن یکسان باشد ، سپس این نبرد در قسمت شمالی شبه جزیره سینا انجام شد .

کتاب خروج نقل می‌کند که یوشع با الهام از موسی، که توسط هارون و حور حمایت می‌شد، با عمالیق جنگید و او آنها را با شمشیر درید. اما عمالق نابود نشد و در پایان این جنگ به موسی دستور داده شد که در سندی بنویسد که خداوند روزی یاد عمالیق را از زیر آسمان محو خواهد کرد. موسی در یادبود پیروزی، قربانگاهی ساخت که آن را “یهوه نیسی” نامید و اعلام کرد که “جاودان در تمام اعصار با عمالک در جنگ خواهند بود.”
این بدان معناست که به اسرائیل دستور داده شده است که یک جنگ مقدس نابودی را علیه عمالیق به راه بیندازد .دوتایی، زیرا در روزهای اولیه «جنگ‌های اسرائیل» و «جنگ‌های خداوند» عباراتی مترادف بودند.

آغاز دشمنی عمالیق با پارسیان

قهرمانان داستان عبارتند از استر و مردخای که او را طوری بزرگ کرد که گویی دخترش است.
در کتاب عهد عتیق آمده است استر را به خانه بردند ، یک زن جوان زیبای یهودی ساکن امپراتوری بزرگ ایران، و پسر عمویش مردخای، که او را طوری بزرگ کرد که گویی دخترش است.
استر را برای وارد شدن به حرمسرا به خانه خشایارشا ، پادشاه ایران بردند و پادشاه خشایارشا او را بیش از سایر زنان خود دوست داشت و او را ملکه کرد. اما پادشاه نمی دانست استر یهودی است زیرا مردخای به استر گفته بود که ملیت خود را فاش نکند.

 

استر "آمستریس"

 

شرور داستان هامان تازی ،فرمانده مزدوران عمالیق تحت فرمان امپراتوری ایران که به تازگی مشاور مغرور و خودخواه پاداَشاه شده است. هامان که از قوم عمالیق بود و طبق تاریخ و دشمنی دیرینه از یهودیان متنفر بود در این میان هامان از پسرعموی استر هم کینه به دل گرفته بود زیرا مردخای که تاجر نام داری بود از تعظیم در برابر هامان خودداری کرده بود.
هامان که به لطف قوانین امپراتوری هخامنشی و مخصوصا خشایارشا توانسته بود از منسب رهبری  ارتش مزدوران عمالیق در جنگها برای امپراتور ایران به سِمت مشاور پادشاه برسد،هدف های بزرگی در سر می پروراند.
نخست نقشه ای برای نابودی قوم یهود بود و پس از آن  هامان با کمک لشکریان عمالیق که به راحتی وارد شهر شده بودند و به دستور رومیان که از خشایارشا بسیار شکستهای سنگینی خورده بودند میخواست که امپراتور بزرگ خشایارشا را ترور کنند و پس از آن بر تخت پادشاهی امپراتوری پارس تکیه بزند.
هامان شخصیتی بسیار زیرک داشت و ذات بد خود و قبیله عمالیق را که در سراسر پهنه گیتی شناخته شده بودند را به یهودیان نسبت داده بود تا بتواند دستور برای کشتار آنها را از خشایارشا بگیرد پس در سخنانی که برای یهودیان بسیار آشنا بود، هامان به پادشاه گفت:
«قومی هستند که در همه ولایات پادشاهی تو پراکنده و در میان مردم پراکنده شده اند. و قوانین آنها با قوانین هر قوم متفاوت است. آنها قوانین پادشاه را حفظ نمی کنند. بنابراین برای پادشاه سودی ندارند که به دیده من بهتر است که پادشاه به آنها عذاب دهد.»
پادشاه سرنوشت قوم یهود را به هامان تازی داد تا هر چه می خواهد با آنها رفتار کند. هامان قصد داشت همه یهودیان را نابود کند پس تاریخ شکست بزرگ عمالیق از یوشع را روزی برای حمله و جبران شکست مفتضحانه قومشان در برابر بنی اسرائیل را برای نابودی یهودیان برگزید.
مردخای که بازرگانی به نام بود و حتی پیش از همبستری استر در کاخ امپراتوری رفت و آمد داشت این خبر را از درباریان شنید پس او استر “آمستریس”را متقاعد کرد تا از جانب قوم یهود با پادشاه صحبت کند.
این کار برای استر خطرناک بود، زیرا هر کسی که بدون احضار به حضور و خلوت پادشاه می‌آمد، می‌توانست اعدام شود، و او احضار نشده بود.
استر “آمستریس” سه روز روزه گرفت تا خود را آماده کند، سپس نزد پادشاه رفت و خشایارشاه از او استقبال کرد. استر از پادشاه را از دو توطئه هامان علیه پادشاه و قومش به خشایارشا گفت.
قوم یهود نجات یافتند و هامان به چوبه دار که برای مردخای آماده شده بود به دار آویخته شد و به دستور مستقیم پادشاه خشایارشا تمامی لشکریان مزدور عمالیق که از یونانیان طلا برای اجرای کودتا و قتل خشایارشا و نابودی قوم یهود گرفته بودند را به دست سربازان سپرد و همه آنها را مجازات کردند.

سوگند عمالیق پس از شکست از پارسیان

پس از نابودی لشکر مزدور عمالیق حالا دیگر بقیه آنها جای برای مخفی شدن در برابر شاهنشاه بزرگ ایران نداشتند و تنها چاره آنها مخفی شدن و گم شدن در میان سرزمینهای دیگر بود آنه پیش از اینکه خود را در دل تاریخ گم کنند سوگند خوردند که روزی پارسیان و یهودیان را به کلی نابود خواهند کرد و با این سوگند در سراسر ایران و دیگر ایالات ایران مخفی کردند و مخفیانه به کارهای خود میپرداختند عمالیق یکدیگر را میشناختند ولی از ترس نابودی به دست خشایارشا هیچ نشانی از خود به دیگران نمیدادند.

پوریم جشن ایرانی کشی نیست

پوریم جشنی است که در سراسر ایران برگزار شد چون دشمن بزرگی که در آستین خشایارشا بود کشته شده بود و البته از این اتفاق یهودیان نیز بسیار خرسند و شاد بودند چون از نابودی نجات پیداکرده بودند و این برای دومین بار بود که به دست ایرانیان طعم آزادی و زندگی دوباره را می چشیدند.
پوریم (عبری פּוּרִים) یکی از شادترین و مفرح ترین تعطیلات در تقویم یهودی است . این یادگار زمانی است که یهودیان ساکن در ایران از نابودی نجات یافتند داستان پوریم در کتاب مقدس استر بیان شده است.

]]>
https://tondar.info/2024/03/purim/feed/ 0
زادروز رضاشاه بزرگ 24 اسفند https://tondar.info/2024/03/rezashah/ https://tondar.info/2024/03/rezashah/#respond Tue, 12 Mar 2024 21:26:59 +0000 https://tondar.info/?p=1055 زادروز رضاشاه پهلوی ۲۴ اسفند ماه و خدمات او به ایران

او دوران حکومت خود را با تلاش‌های برای مدرنیزاسی و توسعه اقتصادی کشور مشهور کرد. اینجا به برخی از خدمات او به ایران اشاره می‌شود:

رضاشاه بزرگ
شاهنشاهی که امروز به او نیاز داریم



۱. صنعتی‌سازی و توسعه اقتصادی:
رضاشاه تلاش‌های زیادی را برای توسعه صنعت و اقتصاد ایران انجام داد. او برنامه‌های توسعه‌ای را آغاز کرد که به منظور تحقق رشد اقتصادی و افزایش تولیدات صنعتی و کشاورزی بود. این تلاش‌ها با تأسیس صنایع بزرگ و ایجاد زیرساخت‌های لازم برای تولید و صادرات بهبودی قابل توجهی در بخش اقتصادی ایران به همراه داشت.

۲. توسعه زیرساخت‌ها:
رضاشاه به سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌های اساسی مانند جاده‌سازی، راه‌آهن، بنادر و نیروگاه‌های برق پرداخت. این اقدامات باعث افزایش اتصالات بین شهرها، حمل و نقل بهتر کالاها و ارتقاء سطح زندگی مردم شد.

۳. توسعه تحصیلات عالی و آموزش:
توجه رضاشاه به توسعه آموزش عالی و پژوهش، منجر به افزایش تعداد دانشجویان و ارتقاء سطح تحصیلات کشور شد. او دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزشی را بهبود داد و اقداماتی برای افزایش دسترسی به آموزش برای اقشار جامعه انجام داد.

۴. اصلاحات اجتماعی:
رضاشاه تلاش‌هایی برای اصلاحات اجتماعی انجام داد، از جمله اصلاحات حقوقی برای بهبود وضعیت زنان و تقویت حقوق ملکی. همچنین، او تحت عنوان “اصلاحات اجتماعی و مذهبی” تغییراتی در نظام آموزشی و قوانین اسلامی اعمال کرد.

۵. تحولات سیاسی:
رضاشاه تلاش‌هایی برای تقویت قدرت شاهنشاهی و کاهش نفوذ مذهبی انجام داد. او برنامه‌هایی را برای اصلاحات سیاسی مطرح کرد، اما برخی از این اقدامات با مخالفت و مقاومت مواجه شدند.

⚜برای نابودی جمهوری اهریمنی اسلامی  به #انجمن_پادشاهی_ایران بپیوندید

]]>
https://tondar.info/2024/03/rezashah/feed/ 0
هفته بهمن جازویه (ابـن مـلجـٌم) قاتل علی امام اول شیعیان https://tondar.info/2024/03/bahman/ https://tondar.info/2024/03/bahman/#respond Wed, 06 Mar 2024 11:46:26 +0000 https://tondar.info/?p=1014 هفته بهمــن جــازویه قهرمان ایرانی از جان گـذشـته ایـکه علی ابن ابوطالب را به ضـرب شمشیـر از روبرو (و نه از پشت آنگونه که مسلمانان بیان میکنند)  به درک فرستاد و مسلمانان هـویت او را بـرای ۱۴۰۰ سال مـخفی نـگه داشته انـد، را به ایرانیان آزاده شادباش میگوییم.

بهمن جازویه رامهرمزی کسی که علی تازی را به درک فرستاد
بهمن جازویه رامهرمزی کسی که علی ابن ابیطالب را به درک فرستاد

 

 

بـگفته تاریـخ، بـعـد از ایـنکه بهمـن بـدست اعــراب اسیـر می شـود، او رابهمـراه سایـر اسـرا بـرای بیـگاری و بـردگی و یـا فـروش بـه دربـار خـلیفـه می فـرستند. از آنجائیـکه فـردی بسیار تـوانـا و هـنـرمند و صـنعـتگـر بـوده، خلیفـه از فـروش او صـرفـنـظر و او را بـکار می گمارنـد. نـام او را می پـرسنـد: میگـویـد “بهمـن جـازویـه”، اما تـلفـظ نـام او بـرای اعـراب تـازی بسیار مشکل بـود.

از آنـجائیـکه در فـرهنگ عـرب نـام خـانـوادگی وجـود نـداشـته و نـدارد ، در نتیجه افــراد را بنام پـدر آنها لقب می دادنـد و چـون در گـذشته بسیاری از اعــراب چنـد پـدری و یـا پـدر مـشخـصی نـداشـتند، آنها را بـه شغل و پـیشه ایـکه داشـتنـد ، لقب مـی دادنـد. مانـنـد عـمـر ابن خـطاب ( عمـر پسـر خطاب ). خـلاصـه نـام و شـغل پـدر او را می پـرسـند: تـلفـظ نـام پـدرش نـیـز بـرای اعــراب تازی ساده نـبود، می گـویـد پـدر مـن افسار گـیـر بـوده ( فـردیـکه افسار اسب پـادشاهـان و فــرمانـدهان بلنـد پایـه را در هنگام جنـگ و کارزار نـگاه مـیداشتـه). افسار گـیر بـه عــربی می شـود ” مـلـجـٌم ” و ایـن ساده تـرین نـامی بـود که اعـراب تازی تـواستند روی بـهمـن جـازویـه بـگـذارنـد و از آن پس او را “ابـن مـلجـٌم” ( پـسر افسارگـیر) نامـیدنـد.

 

در پی بررسی های استاد فولادوند در ۱۵ سال گذشته و معرفی شخصیت گم شده بهمن جازویه برای نخستین بار، اسلام خواهان کوشیدند در مقابل اسنادی که همه آنها از سوی تاریخ نگاران عرب گرفته شده است و غیر قابل انکار هستند، تاریخ پژوهان اجیر شده خود را به صحنه بفرستد تا واقعیت اسلام ستیزی ایرانیان را کمرنگ کنند. علاوه بر اسناد انکارناشدنی باید به این تاریخ نگاران کربلایی گفت که اصولا در جهان عرب (حتی مصر و سوریه) از زمانی که نام خانوادگی رواج پیدا کرده است، خانواده ای به نام «ملجم» موجود نیست که بهمن جازویه «ابن» او باشد.

امام اول شیعه سانان
این قديمی ترين تصويری است که از علی بر روی پوست نقاشی شده است و در موزه لوور پاريس نگهداری می شود.

اما آنـچـه که بـرای بـهمـن جـازویـه مهم بـود، ایـنکه مقاومت کـنـد تا سـر فـرصت انـتـقام خونهای ریـخته شـده ایــرانـیان بی گناه و بـریـدن سـر هـزاران جـوان پاک و وطن پـرست را از علی تـازی بـگـیرد که در تجاوز بـه دخـتران و قتل عام فـرزنـدان ایــران نـقش عمـده ای داشتـه و اینجاست که در روز مـوعود بـه عهـد خویش در بـرابر خونهای بـناحـق ریـخته شـده هموطنانش عمل می کنـد و علی تازی را با یـک ضـربـه شمشیر در مهــراب مسجـد، آلـوده بـخون و بـه زنـدگـی نـنـگین ایـن جـنایـتکار و آدمـکش بالـفـطره پـایـان می دهـد. و نـنـگ بـر ما که بـرای ۱۴۰۰ سال فـریـب شـیـادان و دکانـداران روضه خـوان را خورده و در ماههای رمـضان تازی گفته ایم «لعنت بـر ابـن ملجـم که علی تازی را کشت» نـنـگ بـر ما که بـرای ۱۴۰۰ سال نـخواستیم که بـدانـیم ایـن ابـن مـلجم چه کسی بـوده و چــرا علی تازی را کشت؟

بهمـن عـــزیـز، درود بــروان پاکت که بـزرگـتـریـن افـتخار و سـر بـلـنـدی را بـرای فــرزنـدان آریائـیت بــجا گــذاشتی و در نهایـت قـطـره های خون پاکت پس از ۱۴۰۰ سال جـوانـه زد و تـو را در ژرفای قلب هـمه فــرزنـدانـت ، فــرزنـدان خوب آریا بـوم جاودانـه ساخـت. و امــروزه فــرزنـدان تـو همآنند بیژن عباسی، آرش رحمانی پور و بردیا به ـخـونـخـواهـی پـدر و همه عــزیـزان از دست رفته بـپا خـاسته انـد تا ایــران تـورا از شـر بازمانـدگان تازی پاک و عظمت و شـکوه از دست رفته دیار کهـن را احـیا و مـقـبـره پاکت را در قلب همه شـهـرهای ایـران بـنا نمایـند که تـو در قلـب همه ما جاداری .

پاینده ایران، برقرار آیین ریشه ای و کوبنده تندر.

بخشی از اسناد:
1.کتاب الطبقات الكبرى نوشته : ابن سعد
در جلد پنجم صفحه 2632 و 2633 به طراحت کشنده خلفای راشدین را توضیح داده و نام برده البته نام جاذویه را ( زاذویه) نوشته
2. کتاب المورد ( الکامل) جلد دوم صفحه 549
3. کتاب تاريخ الحضارة الإسلامية ( تاریخ و تمدن اسلامی) در صفحه 356 و 357 هم دقیقاً انگیزه واقعی کشته شدن این سه خلیفه و کسانی که این سه را کشتند موالی ها بودند ( موالی به ما ایرانیهای اسیر شده میگفتند) طبق صدها سند همین الان هم در تمامی زیارت نامه ها ما ایرانی ها شوربختانه میخوانیم که ( السلام علیک یا مولی الموالی)
4. و در کتاب عبدال رحمان شرقاوی که مجموع گردآوری شده الواقدی و البلازری و چند نویسنده سده اولیه اسلام است با سند صفحه و جلد آدرس همه این ها موجود است .

مشاهده اسناد و مدارک از تاریخ نویسان خود اعراب مسلمان شیعه و سنی

مشاهده اسناد و مدارک از تاریخ نویسان خود اعراب مسلمان شیعه و سنی(مجموعه پلی لسیت)

{زندگینامه «بهمن جازویه» از زبان استاد فولادوند به روایت تاریخنگاران عرب. این برنامه در دسامبر ۲۰۰۳ میلادی از تلویزیون اینترنتی انجمن پادشاهی پخش شده است.

]]>
https://tondar.info/2024/03/bahman/feed/ 0
درگذشت کوروش بزرگ https://tondar.info/2024/03/korosh/ https://tondar.info/2024/03/korosh/#respond Sun, 03 Mar 2024 18:21:31 +0000 https://tondar.info/?p=1035 سیــــزده اسفند مــاه در گذشت کوروش بزرگ هخامنشی گرامی باد
کوروش بزرگ بنیانگذار کشور ایران ، مردی که تاریخ نگاران او را “اندیشمند ،‌انسان دوست ، دادگستر و مهربان” خوانده‌اند. در مارس سال 530 پیش از میلاد ـ 9 سال پس از برپایی امپراتوری در ایران درگذشت.

امپراتوری ایران در زمان کوروش ، از هند تا مرمره از سیردریا (رود سیحون) تا دریای سرخ گسترش داشت.برخی گویند کوروش برای بیرون راندن هجوم آورندگان به آرال به آن سرزمین شده بود که به سوی او زوبینی پرتاب شد که اورا کشت.
کوروش در میدان‌های جنگ ، همیشه در میان سربازان خود بود و سرانجام جان خود را بر سر همین روش گذارد.
او بارها گفته بود که نباید سرباز جان بر کف نهد و بجنگد و بهره‌ی پیروزی را شاه ببرد که دور از میدان جنگ در چادر خود در میان نیروهای نگهبان و اسب هایی آماده برای فرار می‌آساید.

 

کوروش بزرگ پس از آزادی اسیران یهودی از زندانهای بابِل
کوروش بدون خون ریزی و کشتار وارد بابل شد و مردم به استقبال او رفتند و کوروش اسیران یهودی را آزاد کرد

 

«برخی از تاریخ نگاران ، به ویژه یونانیان در گذشت کوروش بزرگ را در فرارود و به شوند(دلیل) بیماری نوشته اند.

به راستی کوروش بزرگ چگونه درگذشت:

این پرسش را همه ما میپرسیم و  در این میان  فرصت طلبان بدون فکر و منطق  جفنگیاتی بافته‌اند که برای بزرگ کردن خود از آن بهره بگیرند.

اما در این بخش به نوشتارهای تاریخ نگاران  میپردازیم :

بررسی نوشتار برسوس‌ و‌ کنز‌یاس

بروسوس Berossos  میگوید که کوروش با مردم داهه Dahae جنگید و در میدان جنگ کشته شد.
« In  . FHG  . Bd . II  .  S  . 505 »
داهه‌ها چنانکه می‌دانبم  در دشت خاوری دریای کاسپین «خزر» می‌زیستند . و این با آنچه که هرودتوس آورده در اصل سازگار است.

کنزیاس می‌نویسد : کوروش بزرگ با آمرایوس  Ameraeius پادشاه دربیکی‌ها Derbices جنگید.هندوان نیز با فیلهای بسیاری به یاری دربیکی‌ها آمده بودند ،‌و فیلهای آنان در میان سواران پارسی افتاد و آنها را با آنکه سخت پایداری نمودند در هم پاشید.در این میان کوروش از اسب بر زمین افتاد ،‌هندویی در رسید و با زوبین زخمی جان ستان بر او زد سربازان ایرانی گردش را گرفتند و نگذاشتند دشمن بر او دست یابد و او را به بنه‌ی سپاه بردند.

هنگام پسین از هماوردان ده هزار کشته در میدان افتاده بود ،‌ روز دیگر آمورکس Amyirges
« این نام تحریفی است از هئوم‌ورگ = هوم پرست که در پارسی لقب یکی از قبیله‌های سکائی بود»
پادشاه اسکوتها با بیست هزار تن به یاری کوروش رسید و بر دشمن زد.دربیکیان شکست خوردند و با گذاشتن 30 هزار کشته در آوردگاه پای به گریز نهادند.آمرایوس و دو پسرش نیز در میان جانسپردگان بودند پس از آن همه دربیکیان باج گذار و فرمانبردار ایرانیان شدند.
کوروش  فرمانروائی پارئو ،‌کرمان ، خوارزم و باختر (استان بلخ) را به پسرش تنواکارئیس  Tanyoxaroes  (بردیه) سپرد و کمبوجیه را ولیعهد کرد و این دورا سفارش کرد که مادر خود را محترم دارند و دستورهایش را انجان دهند ،‌ و خودشان با یکدیگر یگانه و همداستان باشند. کوروش همچنین به یاران خود اندرز داد که برادری و هم پیمانی و همکاری میان خود را همچنان نگه دارند و آمورکس را ارجمند شمارند آنگاه سه روز پس از زخخم خوردن چشم از دنیا فرو بست.

اما این نوشته در خور اعتماد نیست به ویژه نمیتوان پذیرفت که مردی چون کوروش شاهنشاهی خود را دو بهره کرده باشد.

«در روزگاری که کتزیاس در دربار داریوش دوم زندگی می‌کرد ، شاهنشاه نامبرده بخش بزرگی از ایرانشهر باختری را به پسر کوچکش سپرد و پسر بزرگش ارشک (اردشیر دوم)را ولیعهد کردکتریاس بی گمان از روی این واقعه داسان فرمانروایی یافتن بردیه بر بخشی از ایرانشهر را ساخته است.همین کار را گزنفن نیز کرده است»

اما این داستان شباهتی با داستان هرودتوس هم دارد زیرا با آنکه وی ننوشه است که بی گانگان از قیبله‌ی از ماساگتها بودند ، آنان را هماوردان کوروش میخواند ، می‌دانیم که هرودتوس از روایات گوناگونی که در مورد پایان زندگی کوروش وجود داشت آگاه بود. «Herodotus .I .214» نخست چنین مینماید که روایت کتزیاس یکی از آن «روایات گوناگون» بوده است. اما بی گمان این دیدگاه درست نیست این یک قائده عمومی است که هر جا که نوشته های هرودتوس و کتزیاس با هم دیگر گونی دارد ، مطالب هرودتوس صدها بار درست تر و به راستی نزدیکی از آنچه  کتزیاس آورده است.
چنان دیده میشود که کتزیاس  میدانسته که کالبد کوروش را پارسیان به پاسارگاد بردهاند و متوجه  اهمیت و پایگاه بلند سکاها‌ی هئوم ورگه در میان یاران شاهنشاهان ایران بوده است.

«برای موقعیت سکاها در روزگار هخامنشیان .ن.ک.به : یولیوس یونگه (همان بن مایه) : ص 110 و پس از آن و بسنجید با : Herodotus . VII . 184»

 

بررسی نوشتار  چند تاریخ نگار دیگر:

استرابو گزارش می‌دهد که کوروش نخست در جنگ با سکاها شکست خورد و ارتش او پای به گریز نهاد ، کوروش در جایی ایستاد و خوراکی و آشامیدنی فراوان در آنجا گذاشت و انبار کرد که به مانند آذوقه  ارتش به چشم بیاید و پس از آن به  پناهگاهی رفتند سکاها‌ی غارتگر که در دنبال آرتش کوروش بودند به آنجا رسیدند و چون از آشامیدنی ها شکم پرکرده از پای در افتادند.
و ارتش کوروش بازگشت و همه آنان را  نابود کرد و کوروش این پیروزی را از خداوندش دانست و روز از سال را به برگزاری جشن برای ایزد نگهدارنده‌ی (فــر ایرانی) ایران فرمان داد.سالروز این کامیابی را همه ساله جشن میگرفتند و آن را جشن سکائی می‌نامیدند.در آن روز مرد و زن لباس سکائی بر تن میکردند و روز و شب ره به نوازندگی و پایکوبی و باده خواری میگزراندند.

«Strabo . Geography . XI .8 . 5»

گزارشی دیگر

درگذشت کوروش نیز چون زادروزش به تاریخ تعلق ندارد. هیچ روایت قابل اعتمادی که از چگونگی مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداریم و لیکن از شواهد چنین پیداست که کوروش در اواخر عمر برای آرام کردن نواحی شرقی کشور که در جریان فتوحاتی که او در مغرب زمین داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسایگان شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگیده است. بسیاری از مورخین، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگی که با قبیله ی ماساژتها ( یا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهیم باستانی پاریزی آنچه بر پیکر کوروش پس از مرگ می گذرد را اینچنین شرح می دهد :

سرنوشت جسد کوروش در سرزمین سکاها خود بحثی دیگر دارد. بر اثر حمله ی کمبوجیه به مصر و قتل او در راه مصر، اوضاع پایتخت پریشان شد تا داریوش روی کار آمد و با شورش های داخلی جنگید و همه ی شهرهای مهم یعنی بابل و همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد. روایتی بس موثر هست که پس از بیست سال که از مرگ کوروش می گذشت به فرمان داریوش، جنازه ی کوروش را بدینگونه به پارس نقل کردند.

شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس ( تخت جمشید )، داریوش با درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه، آهنگهای غم انگیزی می نواختند، پشت سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می پیمودند، در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند نیز حرکت می کردند. پشت سر آنان گردونه ی باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مال بند بود و هشت اسب سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می آمدند. جسد بر روی این ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حرکت می کردند. سرودهای خاص خورشید و بهرام می خواندند و هر چند قدم یک بار می ایستادند و بخور می سوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهی بر روی تابوت می درخشید، خروسی بر بالای گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود، این علامت مخصوص و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگی ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشیا و اثاثیه ی زرین و نفایس و ذخایری که مخصوص کوروش بود ( یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه های زرین ) حرکت می دادند.

همین که نزدیک شهر رسیدند داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و خود با چهره ای اندوهناک،‌ آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد، همه ی حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گردیده بود. به فرمان داریوش دروازه های قصر شاهی ( تخت جمشید ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پیکر کوروش می گذشتند و تاجهای گل نثارش می کردند و موبدان سرودهای مذهبی می خواندند.

روز سوم که اشعه ی زرین آفتاب بر برج و باروهای کاخ با عظمت هخامنشی تابید، با همان تشریفات جنازه را به طرف پاسارگاد ( شهری که مورد علاقه ی خاص کوروش بود ) حرکت دادند. بسیاری از مردم دهات و قبایل پارسی برای شرکت در این مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثارش می کردند.

در کنار رودخانه ی کوروش ( کر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در میان شاخه های درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ بود.

هنگامی که پیکر کوروش به خاک می سپردند، پیران سالخورده و جوانان دلیر، یکصدا به عزای سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد، ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسی از فرط اندوه به خود نمی آمد که از آن جا دیده بردوزد. به اصرار داریوش، مشایعین پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند موبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند.

 

ســنگ نبشه کوروش منشور حقوق بشر

 

پیش از متن کامل منشور، گزیده ای از مشهورترین بخش آن، در آغاز آورده می شود
منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابـِل، شاه سومر و اَکـَد، شاه چهار گوشه ی جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ … نوه ی کورش، شاه بزرگ … نبیره ی چیش پیش، شاه بزرگ …
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه ی مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابـِل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ دل های پاک مردم بابل را متوجه من کرد … زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه های مقدسش قلب مرا تکان داد … من برای صلح کوشیدم.
من برده داری را بر انداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.
مَردوک خدای بزرگ از کردار من خشنود شد … او برکت و مهربانی اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم …
من همه ی شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی که بسته شده بودند را بگشایند. همه ی خدایان این نیایشگاه ها را به جاهای خود بازگرداندم.
همه ی مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه های خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم. همه ی مردم را به همبستگی فرا خواندم. همچنین پیکره ی خدایان سومر و اَکـَد را که نَبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مَردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاه های خودشان بازگرداندم. بشود که دل ها شاد گردد.
بشود، خدایانی که آنان را به جایگاه های مقدس نخستین شان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی ِبلند خواستار باشند. بشود که سخنان پر برکت و نیکخواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به خدای من مَردوک بگویند : «به کورش شاه، پادشاهی که تو را گرامی می دارد و پسرش کمبوجیه، جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.»
من برای همه ی مردم جامعه ای آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.

متن کامل منشور حقوق بشر کوروش بزرگ

1.    «كورش» (در متن بابلي: ] كو- رَ – آش[)، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابِـل» ] با- بي- ليم [، شاه «سـومـر» ] شو- مـِ- ري[ و «اَكَّـد» ]  اَك- كـَ- دي- اي [، …
2.    … همة جهان
3.    … مرد ناشايستي به فرمانروايي كشورش رسيده بود.
4.    او آيين‌هاي كهن را از ميان برد و چيزهاي ساختگي بجاي آن گذاشت.
5.    معبدي بَدلي از نيايشگاه «اِسَـگيلَـه» ]  اِ- سَگ- ايلَـه[ براي شهر «اور» ]  او- ريم [ و ديگر شهرها ساخت.
6.    او كار ناشايست قرباني كردن را رواج داد كه پيش از آن نبود … هر روز كارهايي ناپسند مي‌كرد، خشونت و بد‌كرداري.
7.    او كارهاي … روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زنـدگي مـردم دخالت مي‌كرد. اندوه و غم را در شهرها پراكند. او از پرستش «مَــردوك» ] اَمَـر- اوتو[ خداي بزرگ روي برگرداند.
8.    او مردم را به سختي معاش دچار كرد. هر روز به شيوه‌اي ساكنان شهر را آزار مي‌داد. او با كارهاي خشنِ خود مردم را نابود مي‌كرد … همة مردم را.
9.    از ناله و دادخواهي مردم، «اِنـليل/ ايـلّيل» خداي بزرگ (= مردوك) ناراحت شد … ديگر ايزدان آن سرزمين را ترك كرده بودند. (منظور آباداني و فراواني و آرامش)
10.    مردم از خداي بزرگ مي‌خواستند تا به وضع همة باشندگان روي زمين كه زندگي و كاشانه‌اشان رو به ويراني مي‌رفت، توجه كند. مردوك خداي بزرگ اراده كرد تا ايزدان به «بابِـل» بازگردند.
11.    ساكنان سرزمين «سـومِـر» و «اَكَّـد» مانند مردگان شده بودند. مردوك بسوي آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
12.    مردوك به دنبال فرمانروايي دادگر در سراسر همه كشورها به جستجو پرداخت. به جستجوي شاهي خوب كه او را ياري دهد. آنگاه او نام «كورش» پادشاه «اَنْـشان» ]  اَن- شـَ- اَن [  را برخواند. از او بنام پادشاه جهان ياد كرد.
13.    او تمام سرزمين «گوتي»  ] كو- تي- اي [ را به فرمانبرداري كورش در آورد. همچنين همة مردمان «ماد» ] اوم- مـان‌مَـن- دَه} را. كـورش با هر « سياه سر» (همة انـسان‌ها) دادگـرانه رفتار كرد.
14.    كورش با راستي و عدالت كشور را اداره مي‌كرد. مردوك، خداي بزرگ، با شادي از كردار نيك و انديشة نيكِ اين پشتيبان مردم خرسند بود.
15.    او كورش را برانگيخت تا راه بابل را در پيش گيرد؛ در حالي كه خودش همچون ياوري راستين دوشادوش او گام برمي‌داشت.
16.    لشكر پر شمار او كه همچون آب رودخانه شمارش ناپذير بود، آراسته به انواع جنگ‌افزارها در كنار او ره مي‌سپردند.
17.    مردوك مقدر كرد تا كورش بدون جنگ و خونريزي به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلايي ايمن داشت. او «نَـبـونـيد» ] نـَ- بو- نـَ- ايد [ شاه را به دست كورش سپرد.
18.    مردم بابل، سراسر سرزمين سومر و اَكَّـد و همة فرمانروايان محلي فرمان كورش را پذيرفتند. از پادشاهي او شادمان شدند و با چهره‌هاي درخشان او را بوسيدند.
19.    مردم سروري را شادباش گفتند كه به ياري او از چنگال مرگ و غم رهايي يافتند و به زندگي بازگشتند. همة ايزدان او را ستودند و نامش را گرامي داشتند.
20.    W
21.    منم «كـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَكَّـد، شاه چهار گوشة جهان.
22.    پسر «كمبوجيه» ] كـَ- اَم- بو- زي- يَه [، شاه بزرگ، شاه «اَنْـشان»، نـوة «كـورش» (كـورش يكم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبيرة «چيش‌پيش» ] شي- ايش- بي- ايش [، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
23.    از دودمـاني ‌كـه ‌هميشه شـاه بـوده‌اند و فـرمانـروايي‌اش را «بِل/ بعل» ] بـِ- لو [ (خداوند/ = مردوك) و «نَـبـو»  ] نـَ- بو [ گرامي مي‌دارند و با خرسندي قلبي پادشاهي او را خواهانند. آنگاه كه بدون جنگ و پيكار وارد بابل شدم؛
24.    همة مـردم گام‌هاي مرا با شادماني پذيرفتند. در بارگاه پادشاهان بـابـل بر تخت شهرياري نشستم. مَردوك دل‌هاي پاك مردم بابل را متوجه من‌كرد، زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم.
25.    ارتش بزرگ من به صلح و آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد.
26.    وضع داخلي بابل و جايگاه‌هاي مقدسش قلب مرا تكان داد … من براي صلح كوشيدم. نَـبونيد، مردم درماندة بابل را به بردگي كشيده بود، كاري كه در خور شأن آنان نبود.
27.    من برده‌داري را برانداختم. به بدبختي‌هاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همة مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچكس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند. مردوك از كردار نيك من خشنود شد.
28.    او بر من، كورش، كه ستايشگر او هستم، بر پسر من «كمبوجيه» و همچنين بر همة سپاهيان من،
29.    بركت و مهرباني‌اش را ارزاني داشت. ما همگي شادمانه و در صلح و آشتي مقام بلندش را ستوديم. به فرمان مَردوك همة شاهاني كه بر اورنگ پادشاهي نشسته‌اند؛
30.    و همة پادشاهان سرزمين‌هاي جهان، از «درياي بالا» تا «درياي پايين» (درياي مديترانه تا خليج فارس)، همة مردم سرزمين‌هاي دوردست، همة پادشاهان «آموري» ] اَ- مور- ري- اي [، همة چادرنشينان،
31.    مـرا خـراج گذاردند و در بـابـل بر من بـوسـه زدنـد. از … تا «آشـــور» ]  اَش- شور [ و «شوش» ] شو- شَن [.
32.    من شهرهاي «آگادِه» ]  اَ- گـَ- دِه [، «اِشنونا» ]  اِش- نو- نَك [، «زَمبان» ] زَ- اَم- بـَ- اَن [، «مِتورنو» ] مـِ- تور- نو [، «دير» ] دِ- اير [، سرزمين «گوتيان» و شهرهاي كهن آنسوي «دجله» ] اي- ديك- لَت[ كه ويران شده بود را از نو ساختم.
33.    فرمان دادم تمام نيايشگاه‌هايي كه بسته شده بود را بگشايند. همة خدايان اين نيايشگاه‌ها را به جاهاي خود بازگرداندم. همة مردماني كه پراكنده و آواره شده بودند را به جايگاه‌هاي خود برگرداندم. خانه‌هاي ويران آنان را آباد كردم. همة مردم را به همبستگي فرا خواندم.
34.    همچنين پيكرة خدايان سومر و اَكَّـد را كه نَـبونيد بدون واهمه از خداي بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودي مَردوك به شادي و خرمي،
35.    به نيايشگاه‌هاي خودشان بازگرداندم، بشود كه دل‌ها شاد گردد. بشود، خداياني كه آنان را به جايگاه‌هاي مقدس نخستين‌شان بازگرداندم،
36.    هر روز در پيشگاه خداي بزرگ برايم خواستار زندگاني بلند باشند. بشود كه سخنان پر بركت و نيكخواهانه برايم بيابند. بشود كه آنان به خداي من مَردوك بگويند: ‘‘به  كورش شاه، پادشاهي كه ترا گرامي مي‌دارد و پسرش كمبوجيه جايگاهي در سراي سپند ارزاني دار.’’
37.    بي‌گمان در روزهاي سازندگي، همگيِ مردم بابل، پادشاه را گرامي داشتند و من براي همة مردم جامعه‌اي آرام فراهم ساختم. (صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم).
38.    W
39.    … غاز، دو اردك، ده كبوتر. براي غازها، اردك‌ها و كبوتران…
40.    … باروي بزرگ شهر بابل بنام «ايمگور- اِنـليل»  ] ايم- گور- اِن- ليل [ را استوار گردانيدم …
41.    … ديوار آجري خندق شهر را،
42.    … كه هيچيك از شاهان پيشين با بردگانِ به بيگاري گرفته شده به پايان نرسانيده بودند؛
43.    … به انجام رسانيدم.
44.    دروازه‌هايي بزرگ براي آنها گذاشتم با درهايي از چوب «سِدر» و روكشي از مفرغ …
45.    …كتيبه‌اي از پـادشاهي پيش از من بنام «آشور بانيپال»] آش- شور- با- ني- اَپ- لي [
46.    …
47.    … براي هميشه!

فــــرجام یافت به شادی

فروردین روز از ماه سپنتاآرمیتی ، 6387 شاهنشاهی

]]>
https://tondar.info/2024/03/korosh/feed/ 0
مزدیسنا: دین زرتشتی جهان را تغییر داد https://tondar.info/2024/02/%d9%85%d8%b2%d8%af%db%8c%d8%b3%d9%86%d8%a7-%d8%af%db%8c%d9%86-%d8%b2%d8%b1%d8%aa%d8%b4%d8%aa%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d8%a7-%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%af/ https://tondar.info/2024/02/%d9%85%d8%b2%d8%af%db%8c%d8%b3%d9%86%d8%a7-%d8%af%db%8c%d9%86-%d8%b2%d8%b1%d8%aa%d8%b4%d8%aa%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d8%a7-%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%af/#respond Thu, 22 Feb 2024 16:22:07 +0000 https://tondar.info/?p=962 دین زرتشت یکی از بزرگترین ادیان جهان بوده  است. که امروز به یکی از کوچکترین آنها تبدیل شده است. با این حال، علیرغم نامعلوم بودن، تأثیر آن همچنان محسوس است. مفاهیم بهشت ​​و جهنم، روز رستاخیز و مکاشفه نهایی، انسان به عنوان کارگزاران اخلاقی آزاد، انتخاب آزاد، مسیحیت، و فرشتگان و شیاطین همگی در آموزه های زرتشت، بنیانگذار آیین زرتشت، سرچشمه گرفته اند . دین دارای دو ویژگی توحیدی و دوگانه است. نبردی نابرابر بین خیر و شر، روشنایی و تاریکی وجود دارد، اما در نهایت حقیقت پیروز خواهد شد. همه انسان ها باید به دلیل ظرفیت انتخاب آزادانه به این مبارزه بپیوندند.
ظهور دین زرتشتی نقطه عطفی در تکامل ایدئولوژیک نوع بشر بود و به طور مؤثر بسیاری از نظام های اعتقادی مهم مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام را شکل داد که میلیاردها پیرو در سراسر جهان دارند. افراد گوناگونی مانند ولتر، نیچه و فردی مرکوری از دین زرتشتی الهام گرفته اند.
زرتشت
دین زرتشت یک دین ایرانی پیش از اسلام و یکی از قدیمی ترین ادیان توحیدی جهان است. اگرچه تاریخ دقیق تأسیس دین زرتشتی ناشناخته است، شواهد باستان‌شناسی و مقایسه‌های زبان‌شناختی با متن هندو ریگ ودا نشان می‌دهد که این دین در حدود 1200 تا 1500 قبل از میلاد ظهور کرده است. اسناد تاریخی بسیار معدودی برای روشن کردن زندگی بنیانگذار دین نیز موجود است. آنچه شناخته شده است عمدتاً از گاتها آمده است، مجموعه ای از سرودها یا سرودها که در اوستا ، کتاب مقدس زرتشتیان، مرکزیت دارد. متون باقی مانده از اوستا از یک نسخه اصلی که در دوره امپراتوری ساسانیان (224-651 میلادی) تولید شده است، گرفته شده است.

در اوستا زرتشت موبد بود و سه پسر و سه دختر داشت. او نظام های اعتقادی محلی ایران را که شرک بودند و ساختارهای طبقاتی سرکوبگر را تحمیل کردند، که در آن شاهزادگان و کشیشان قدرت را در انحصار خود درآوردند و مردم عادی را کنترل می کردند، رد کرد. گفته می شود زمانی که زرتشت 30 ساله بود، بینشی الهی داشت که با عقاید و اعمال رایج آن زمان در تضاد بود. او به خدای واحدی ایمان داشت که همتای او نداشت و تنها خدایی بود که شایسته پرستش بود. این خدا اهورامزدا (خداوندخرد) نام داشت . اهورامزدا حقیقت را از طریق پیامبرش زرتشت آشکار کرد.

بر اساس منابع دینی، زرتشت با مقاومت قابل توجهی از سوی نهادهای مذهبی محلی مواجه شد و در ابتدا، جذب پیروان برای او دشوار بود. اطلاعات کمی در مورد راه های گسترش دین زرتشتی در ایران وجود دارد ، اما در زمان ظهور امپراتوری هخامنشی (550-330 پ.

در سال 549 پیش از میلاد، ایرانیان به رهبری کوروش کبیر اولین امپراتوری ایران را تأسیس کردند. اعتقاد بر این است که شاهان هخامنشی زرتشتیانی مؤمن بوده اند که بر اساس قانون زرتشتی آشا (حقیقت و درستی) حکومت می کرده اند. با این حال، کوروش کبیر آزادی عقیده و برابری نژادی را در سراسر امپراتوری ترویج کرد. او همچنین به داشتن بردگان آزاد مشهور است. زمانی که کوروش به آنها اجازه داد که از تبعید در بابل به اورشلیم بازگردند و معبد خود را بازسازی کنند، یهودیان از این امر بسیار سود بردند. این تأثیر بسیار زیادی بر یهودیت گذاشت و فلسفه زرتشتی به شدت بر یهودیت پس از تبعید تأثیر گذاشت که بعدها پایه و اساس سایر نظام های اعتقادی ابراهیمی را گذاشت.

کوروش کبیر در مناطق دیگر نیز تأثیرگذار بود. اگرچه حقوق بشر یک مفهوم مدرن است، اما استوانه کوروش به عنوان اولین منشور حقوق بشر در جهان شناخته شده است. به تمام زبان های رسمی سازمان ملل ترجمه شده است و پیام اصلی آن شبیه به برخی از مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر است.

زرتشتیان معتقدند که عناصر (آتش، آب، خاک، هوا) پاک هستند و آتش نشان دهنده نور یا حکمت خداوند است. این امر باعث ایجاد سوءتفاهم در میان برخی از محققان غربی شده است که زرتشتیان را آتش پرست می دانند.

از نظر آداب و رسوم، زرتشتیان چندین بار در روز نماز می خوانند و به صورت جمعی در آتشکده عبادت می کنند. بر خلاف مسیحیت، روزه و تجرد جز به عنوان بخشی از مراسم تطهیر ممنوع است. گرچه مبارزه انسان جنبه منفی دارد، اما افراد باید برای پاکی تلاش کنند و از آلودگی توسط نیروهای مرگ بپرهیزند.

امروزه دو گروه عمده از زرتشتیان ایرانیان و پارسیان وجود دارد. زرتشتیان ایرانی کسانی هستند که پس از حمله اعراب در ایران ماندند که در نهایت اسلام را به دین اکثریت کشور تبدیل کرد. با وجود چندین قرن تبعیض، آنها زنده ماندند. اگرچه تنها ده ها هزار نفر از آنها باقی مانده اند، اما دین آنها توسط دولت به رسمیت شناخته شده است و یک نماینده زرتشتی در مجلس ایران نماینده آنهاست .

پس از انقلاب ایران در سال 1979، که زمینه را برای استقرار جمهوری اسلامی فراهم کرد، توجه عمومی به تاریخ ایران باستان و به ویژه دین زرتشتی بیشتر شده است. در واقع، این دین در میان بسیاری از ایرانیانی که می‌خواهند نسبت به رژیم سرکوبگر اسلام‌گرا ابراز نارضایتی کنند، احیا می‌کند.

پارسیان از ایران به هند مهاجرت کردند . پارسی در گجراتی به معنای فارسی است. در پی حمله مسلمانان، گروهی از زرتشتیان از ایران گریختند و در هند اقامت گزیدند و می توانستند آزادانه دین خود را ادا کنند. ارتباط آنها با زرتشتیان ایران تا پایان قرن پانزدهم تقریباً به کلی قطع شد. آنها مجدداً در سال 1477 با تبادل نامه تا سال 1768 روابط خود را برقرار کردند. در قرن های بعد، پارسی ها به دلیل موفقیت خود در تجارت و صنعت با جامعه ای مرفه و «مدرن» که مرکز آن در بمبئی بود، شناخته شدند.

تحت سلطه بریتانیا، پارسی‌ها لباس‌های انگلیسی را پذیرفتند و فعالانه در ترویج آموزش برای دختران و لغو ازدواج کودکان مشارکت داشتند. از قرن نوزدهم به بعد، پارسی‌ها می‌توانستند از طریق کمک‌های مالی و یا استفاده از نفوذ سیاسی و اقتصادی خود برای لابی کردن دولت هند برای اقدام از جانب آن‌ها، به هم‌دینان کمتر خوش شانس خود در ایران کمک کنند.

اگرچه پارسی ها در هند به رشد خود ادامه می دهند، تعدادی از آنها به غرب مهاجرت کردند. فردی مرکوری (فرخ بولسارا) احتمالاً شناخته شده ترین پارسی جهان است.

]]>
https://tondar.info/2024/02/%d9%85%d8%b2%d8%af%db%8c%d8%b3%d9%86%d8%a7-%d8%af%db%8c%d9%86-%d8%b2%d8%b1%d8%aa%d8%b4%d8%aa%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%d8%b1%d8%a7-%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%af/feed/ 0
نابودی دانش و کتاب سوزی توسط خلفای تازی در ایران https://tondar.info/2014/11/kholafa-tazi/ https://tondar.info/2014/11/kholafa-tazi/#respond Wed, 12 Nov 2014 12:34:55 +0000 https://tondar.info/?p=1295 مدت‌هاست که انتقاداتی توسط گروه‌های اسلامگرا به موضوع نابودی دانش و کتاب‌سوزی توسط سپاهیان خلفا در ایران مطرح می‌شود. متاسفانه با توجه به دستگاه تبلیغاتی گسترده، برخی از پژوهشگران هم با آنها همراه شدند و گویا نادیده گرفتن این موضوع زمانی تبدیل به نماد اعتدال شده بود!

ولی موضوع نابودی علم و دانش توسط فاتحان، چیزی نیست که بتوان به سادگی از آن گذشت. با توجه به منابع و مهم‌تر از آن، شواهدی آشکار که این موضوع را نشان می‌دهند!

گویا انگیزه‌های ایدئولوژیک باعث شده است برخی با ذهنیت خاصی به تاریخ پژوهی بپردازند که قطعا نتیجه مناسبی ندارد. کسانی هم بودند که ناخواسته به نتایج نامطلوب این نوع از تاریخ پژوهی کمک کردند.

منابع تاریخی پر است از رفتار خشونت آمیز سپاهیان خلفا که نامی غیر از جنایت نمی‌توان بر آنها گذاشت (برای دانش بیشتر نگاه کنید به: کشتار و جنایات سپاهیان خُلفا در ایران). دفاع از این کشتار و نادیده گرفتن جنایات این فاتحان مانند دفاع از داعش و گروه‌های مشابه آن است.

نابودی علم و دانش و از بین رفتن کتاب‌ها موضوعی نبوده است که صرفا در وقت حمله سپاهیان خلفا رخ داده باشد بلکه این موضوع طی چند قرن در دوران سلطه خلفا بر ایران رخ داده است. شاید رفتار برخی از خلفا نرم‌تر بود ولی این باعث نمی‌شد که همه دانش و کتبی که نابود شده بودند باز گردند. دلیل نابودی گسترده دانش و کتب ایرانی، دوران سلطه طولانی خلفا در ایران بود؛ نه صرفا نابودی‌ها در هنگام یورش سپاهیان خلفا به ایران.

مخالفان موضوع کتاب سوزی سپاهیان خلفا معمولاً به نقد منابعی می‌پردازند که به این موضوع پرداختند. هرچند که جداگانه باید بررسی شود نقد آنها به این منابع تا چه حد صحیح است و ما در ادامه صرفا نگاهی کوتاه به منابع هم می اندازیم. اما آن چیزی که محکم تر و قاطع تر از منابع است، شواهد تاریخی می‌باشد که در ادامه مفصل به این شواهد می پردازیم.
نگاهی به منابع
اینکه گفته شود در هيچ منبعی از كتاب سـوزی سپاهیان خلفا و نابودی علم و دانش توسط آنها یاد نشده است کاملا اشتباه است.

مهم ترین منبع درباره این موضوع یک منبع ارزشمند عربی است که توسط یک نویسنده و پژوهشگر عرب به نام ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حضرمی معروف به ابن خلدون نوشته شده است. ابن خلدون در کتاب مقدمه در این باره می‌نویسد:

چون کشور ایران بدست اعراب فتح شد و کتب بسیاری در آن سرزمین یافتند سعد بن ابی وقاص به عمر بن خطاب نامه‌ای نوشت تا در باره کتب و چگونگی به غنیمت بردن آنها برای مسلمانان کسب اجازه کند لیکن عمر به وی نوشت که آنها را در آب فرو افکنید چه اگر آنها راهنمایی و راستی باشد، خداوند ما را به رهبری کننده تر از آنها هدایت کرده است. و اگر کتب اهل ضلال و گمراهی است، پس کتاب خدا ما را بس است از این رو آنها را در آب یا آتش افکندند. این است که علوم عقلی ایرانیان از میان رفت (ابن خلدون، ۱۳۶۲: ج ۲، ص ۱۰۱۰).

مخالفان موضوع کتاب سوزی سپاهیان خلفا در ایران خیلی ساده و بدون در نظر گرفتن شواهد دیگر، این روایت را نادیده می‌گیرند. آنها معتقدند منبع این روایت متاخر است و می‌گویند در منابع قدیمی‌تر این روایت نیامده است! در ادامه به شواهد مفصل‌تر اشاره می‌کنیم.

این در حالی است که در منابع قدیمی‌تر روایتی درباره کشتار دانشمندان و استادان زبان و تاریخ آمده است. البته این روایت درباره سوزاندن کتاب‌ها در پایتخت نیست بلکه درباره خوارزم است.

در دوران امویان و پس از آنکه خوارزم برای بار دوم فتح شد، نابودی بزرگی رخ داد به طوری که دانستن از گذشته خوارزم دشوار شد. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه در این باره نوشته است:

قتبه بن مسلم [سردار سپاه خلیفه] هر کس را که خط خوارزمی می‌دانست از دم شمشیر گذرانید و آنانکه از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس می‌کردند را نیز به دسته پیشین ملحق ساخت بدین سبب اخبار خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمی شود آنها را دانست… (بیرونی، ١۳۸۹:‌ص ۵۷).

وقتی بسیاری از استادان زبان و تاریخ خوارزم، اینگونه کشته شدند قطعا دانش زیادی در خوارزم از بین رفته است. وقتی با انسان‌هایی که جان داشتند اینطور برخورد می‌کردند خدا می‌داند با کتاب‌ها که بی جان بودند چطور برخورد می‌کردند!

نگاهی به شواهد
کتاب‌های دانشگاه گندی‌شاپور چه شدند؟
می‌دانیم که دانشگاه گندی‌شاپور از بزرگترین مراکز علمی زمان خود بوده است و طبیعتا کتاب‌های زیادی در آنجا بوده است. همچنین می‌دانیم که کتابخانه عظیم اسکندریه در مصر نیز چنین ویژگی داشته است.

اما به راستی چند کتاب از این دو مرکز علمی بزرگ (که توسط سپاهیان خلفا فتح شدند) باقی مانده است؟!

در زمان ساسانیان و به خصوص در زمان انوشیروان، کتاب‌های زیادی از زبان‌های مختلف ترجمه شدند ولی اصل ترجمه پهلوی کتب به دست ما نرسیده است!

اگر در همان زمان یورش سپاهیان خلفا آسیبی به این مراکز مهم نرسیده باشد، شواهد نشان می‌دهد در دوران سلطه آنقدر تنگنا وجود داشته است که باعث نابودی فعالیت این مراکز شده است.

برخی می‌گویند این موضوع که کتاب‌ها نابود شدند تحت تاثیر اقدامات خلفا نبوده بلکه به طور طبیعی توسط تغییر فرهنگ مردم انجام شده است!!

ما وقتی روایات بسیاری از کشتار و جنایات فجیع توسط سپاهیان خلفا داریم خیلی غیر منطقی و ساده انگارانه است که بگوییم به طور طبیعی علوم نابود شدند (درباره جنایات خلفا ن.ک: کشتار و جنایات سپاهیان خُلفا در ایران). وقتی ما روایاتی مانند کشتار استادان زبان و تاریخ خوارزم را داریم (که پیش تر اشاره شد) هیچ بعید نیست چنین رفتاری با دانشمندان گندی‌شاپور کرده باشند.

نکته دیگری که نابودی کتاب‌ها را توسط خلفا در ایران اثبات می کند، گزارش‌هایی از کتاب هایی که بدست ما نرسیده است. برای مثال درباره اوستا گزارش هایی داریم که نشان می دهد بسیار وسیع تر بوده است و حاوی مطالب علمی، دینی، حقوقی و… بود. اما امروز حدود یک چهارم اوستای اصلی است که در این بخش از مطالب علمی اوستای کامل چیز چندانی باقی نمانده است.

اوستا در دوران ساسانیان ۲۱ نسک بود اما امروزه فقط ۵بخش است و چیزی حدود یک چهارم اوستای اصلی است (ن.ک: نظری فارسیانی، ۱۳۹۷: ص ۱۲).

وقتی یک شهر به کلی ویران می شد،‌ کتاب‌هایش هم از بین می‌رفتند
وقتی درباره رفتار سپاهیان خلفا پس از فتوحات پژوهش می‌کنیم، بارها می‌بینیم که شهرها را به کلی نابود کردند و حتی بخش بیشتر ساکنان شهر را به قتل رساندند.

یکی از شهرهایی که ویران شد، شهر باستانی ری بود. طبیعتا یک شهر بزرگ مانند ری دارای دانشمندان و استادان زیادی بوده است.

در تاریخ طبری درباره فتح ری این چنین آمده است:

نعیم … شهر رى را ویران کرد و به زینبى دستور داد که شهر نوین رى را بنیان کرد. نعیم فتحى را که خدا نصیب وى کرده بوده بود همراه مضارب عجلى براى عمر نوشت… (طبری، ۱۳۷۵: ج‏ ۵، ص ۱۹۷۵).

استخر، گرگان، سرخس و… از دیگر شهرهایی بودند که قتل عام گسترده در آنها رخ داد و هیچگاه حتی تا به امروز نتوانستند جایگاه باستانی خود را پیدا کنند (برای دیدن منابع ن.ک: کشتار و جنایات سپاهیان خُلفا در ایران).

طبیعی است وقتی یک شهر به کلی ویران می شد،‌ اگر کتاب‌هایی هم در آن وجود داشت، نابود می شدند. باز تاکید می کنیم این فاتحان وقتی با انسان‌هایی که جان داشتند اینطور برخورد می‌کردند خدا می‌داند با کتاب‌ها که بی جان بودند چطور برخورد می‌کردند!

عدم توجه فاتحان به هنر، معماری و…
هستند کسانی که تا به امروز برای هنر، معماری،‌ موسیقی و … ارزشی قائل نیستند و این رویکرد در ارزیابی آنها از منابع هم وجود دارد! در صورتی که امروز در جهان رشته های تخصصی درباره این موارد در دانشگاه ها وجود دارد.

این رویکرد نادرست حتی درباره تاریخ هم وجود دارد. برای مثال وقتی از کشتار استادان زبان و تاریخ خوارزم می‌گوییم، آنها می‌گویند اینها که دانشمند نبودند و ساده از آن می‌گذرند!

آشکار است که خلفای نخستین برخلاف حکومت ساسانیان، از آثاری با معماری‌های عظیم و با شکوه، استقبال نمی‌کردند. ما هیچ بنایی را نمی‌بینیم که متعلق به خلفای نخستین باشد و از نظر هنر و معماری نکته قابل توجهی داشته باشند.

این موضوع درباره موسیقی هم وجود داشته است. طبیعتا خلفای نخستین چندان تمایلی به موسیقی نداشتند.

این موضوع باعث منزوی شدن معماران و موسیقی دانان و در نتیجه فراموش شدن بسیاری از دستاوردهای دوران باستان می‌شد.

بسیاری از دیگر دانش‌ها و فنون هم شرایط مشابهی داشتند. برای همین است کتاب‌هایی که دارای مطالبی درباره این موضوعات بودند چندان برای فاتحان جذاب نبودند.

بعد از خلفای نخستین و در دوران امویان هم شرایط چندان تغییر نکرد و در قیاس با آن استقبالی که در دوران ساسانیان از علوم و فنون می‌شد، در دوره امویان حمایت چندانی از علوم و فنون صورت نمی‌گرفت.

به علاوه اینکه حکومت امویان یک حکومت نژاد پرست بوده و غیر عرب‌ها را پست می‌دانستند (۱).

باید این نکته را توجه کنیم که پس از یورش خلفا به ایران، تحول فرهنگی فراوان در ایران رخ داد که به تغییر دین، فرهنگ، خط، زبان و… شد. این تغییرات فرهنگی خود باعث نابودی تدریجی بسیاری از کتاب‌های ایران باستان می‌شد.

سخن پایانی
همان طور که شواهد نشان می‌دهند نابودی علم و دانش پس از یورش سپاهیان خلفا رخ داده است. این موضوع طی چند قرن در دوران سلطه خلفا بر ایران رخ داده است. در واقع بسیاری از خلفا رویکرد متعصبانه داشتند و همین موضوع باعث نابودی دانش و منزوی شدن دانشمندان و در نتیجه نابودی کتاب‌ها شد.

منابع تاریخی هم وجود دارند که از کتاب سوزی و کشتار استادان سخن به میان آوردند. بنابراین موضوع کتاب‌سوزی و نابودی دانش در آن دوران موضوعی نیست که بتوان به سادگی از آن گذشت.

با این حال نباید کل دوران پس از اسلام ایران را مانند چند قرن ابتدایی بدانیم.

خلفا در دوران عباسیان و به خصوص خلافت هارون، رویکرد متفاوتی با خلفای پیشین داشتند (۲). دیگر آنطور نبود که دانش و معماری و هنر بسیار محدود باشد.

رفته رفته دوباره علم و تمدن پیشرفت کرد و در دوران حکومت‌های مستقل ایرانی شاهد پیشرفت قابل توجهی هستیم و دانشمندان ایرانی زیادی ظهور کردند. ولی این کارها پس از قرن‌ها نابودی، باعث بازگشت همه دانش‌ها و کتاب‌ها نمی‌شد.

 

کتاب‌نامه:

– ابن خلدون، عبدالرحمن (۱۳۶۲). مقدمه ابن خلدون. ترجمه محمد پروین گنابادی. مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.

– بیرونی، ابوریحان (١۳۸۹). آثارالباقیه عن القرون الخالیه. ترجمه اکبر داناسرشت. تهران: امیرکبیر.

– طبری، محمد بن جریر (١٣٧۵). تاریخ طبری، تاریخ الرسل و الملوک. ترجمه ابوالقاسم پاینده. تهران: اساطیر.

– نظری فارسیانی، محسن (۱۳۹۷). کتاب هشتم دینکرد: آوانویسی، ترجمه، یادداشت و واژه نامه. تهران: فروهر.

]]>
https://tondar.info/2014/11/kholafa-tazi/feed/ 0
بهرام پنجم چگونه شاه شد؟ https://tondar.info/2011/06/bahram-panjom/ https://tondar.info/2011/06/bahram-panjom/#respond Fri, 10 Jun 2011 03:54:59 +0000 https://tondar.info/?p=1313
بهرام پنجم در حال نبرد با یکی از شیرهای درنده با  گرز خود.

یزدگرد (اول) یکی از پادشاهان بعدی ایران ساسانی بود. هنگامی که در سال 399 پس از میلاد بر تخت سلطنت نشست، بسیار مهربان بود، اما بعداً بیش از حد ظالم شد. پس از گذشت هفت سال از پادشاهی او، در سال نو زرتشتی پسری از او به دنیا آمد که بهرام نام داشت. اخترشناسان آینده بزرگی را برای او پیش بینی کردند.

درباریان نمی خواستند شاهزاده جوان طبیعت و عادات ظالمانه پدرش را انتخاب کند. آنها پیشنهاد کردند که شاهزاده جوان را نزد معلمی توانا در جای دیگری بفرستند. پادشاه این ایده را پسندید و رسولانی را به روم، هند، چین و کشورهای عربی فرستاد تا معلم مناسبی را جستجو کنند.

پادشاهان بسیاری از کشورها به ایران آمدند تا این امتیاز را بگیرند که پادشاه آینده ایران را تحت قیمومیت خود بگیرند. یکی از این پادشاهان منظر از یمان بود. یزدگرد بیش از همه تحت تأثیر او قرار گرفت و بهرام را به او سپرد.

وقتی بهرام جوان هفت ساله بود، نزد شاه رفت و گفت: «آقا، من معتقدم دوران بازی من به پایان رسیده است. شما باید تحصیلات من را در هنر و مهارت های پادشاهی شروع کنید.» منظر که تحت تأثیر جسارت کودک قرار گرفته بود، پاسخ داد: «ای جوان، تو هنوز برای این کار باید کمی صبر کنی، زیرا برای این آموزش به اندازه کافی بزرگ به نظر نمی‌رسی. اکنون هنوز زمان شما برای بازی و لذت بردن است.”

بهرام فوراً پاسخ داد: «من را از اندازه‌ام تخمین نزنید. من ممکن است کوچک به نظر بیایم، اما هوش من یک مرد بالغ است. من از مواد مختلف ساخته شده ام. منو تنبل نکن زمان از دست رفته هرگز بر نمی گردد.»

منظر اکنون کاملاً متقاعد شده بود که زمان شروع تحصیل شاهزاده جوان فرا رسیده است. تحصیلات بهرام را زیر نظر سه تن از بهترین معلمان آغاز کرد. بهرام در 18 سالگی تمام دانش لازم برای یک شاهزاده جوان را به دست آورده بود. او برای خود اسبی می خواست. او از بین صد اسب اسبی را انتخاب کرد و خود اسب را تربیت کرد.

بهرام برای شکار می رود

یک روز بهرام با دوستانش برای شکار رفت. در شکار به یک آهو نر و ماده برخورد کردند. بهرام از دوستش پرسید: به کدام آهو شلیک کنم، ماده جوان یا نر پیر. دوست گفت: ای شاهزاده شجاع، شیر دلی مثل تو شایسته نیست که به آهو شلیک کند. اما اگر اصلاً مجبور به تیراندازی به گوزن هستید، هنرمندانه به آن شلیک کنید. ابتدا نر را طوری شلیک کرد که شاخ خود را از دست داد و شبیه یک ماده شد. و سپس ماده را شبیه نر کنید. وقتی ماده شروع به دویدن می‌کند، یک تیر را با ظرافت نزدیک گوشش می‌چرخانید، به طوری که پایش را بلند می‌کند تا آن را خراش دهد. وقتی پایش را بلند می کند، یک تیر دیگر پرتاب می کنی تا گوش و سم او را به هم بدوزی.»

بهرام دو تیر کله دار با خود حمل می کرد. با یکی از این تیرها به آهوی نر شلیک کرد، شاخ هایش را برداشت و او را شبیه یک ماده کرد. او دو تیر به سر ماده فرو کرد و او را شبیه نر کرد. سپس با یک تیر دیگر گوش آهو را می چرید و چون پایش را بلند می کرد تا گوشش را بخراشد، تیر دیگری پرتاب کرد و با پای او گوش را دوخت. دوستانش از این شاهکار خارق العاده شگفت زده شدند.

بهرام به یزدگرد برمی گردد

پس از مدتی بهرام برای دیدن پدر ابراز تمایل کرد که منظر مقدمات آن را فراهم کرد. او چند هدیه گرانبها داد و از پسرش نعمان خواست تا بهرام را نزد پدرش بدرقه کند. بزودی آن دو به استخرا رسیدند.

وزرا به استقبال بهرام رفتند. یزدگرد از دیدن پسر قدبلند و خوش اندامش پس از مدت ها بسیار خوشحال شد. بهرام را در قصر مخصوصی وادار کرد. پدر و پسر هر دو مرتباً ملاقات می کردند و یک ماه گذشت. اما بهرام از رفتار پدر با او و همراهانش خشنود نبود.

یک بار که بهرام در دربار منتظر پدرش بود، از خستگی چرت زد. شاه از این موضوع بسیار عصبانی شد. او امتیاز سلطنتی را از او سلب کرد و او را به زندان فرستاد. یک سال در زندان گذشت، بدون اینکه پسر چهره پدرش را ببیند. سپس بهرام آزاد شد. بهرام دلتنگ منظر بود. بلافاصله در همان شب چند سرباز مورد اعتماد را برداشت و به یمن بازگشت. مدتی بعد یزدگرد پیر از دنیا رفت.

پالادین های برجسته ای مانند گستاهام، کاران، میلاد، آرش و پرویز برای انتخاب پادشاه جدید ملاقات کردند. از آنجایی که شاه یزدگرد مورد پسند اکثر مردم نبود، بزرگان تصمیم گرفتند تاج و تخت را به هیچ یک از پسرانش، به خصوص بهرام که شبیه پدرش می دانستند، نسپارند. بسیاری از خویشاوندان سلطنتی شروع به ادعای تاج و تخت کردند و ملت به حالت هرج و مرج رفت. سرانجام موبدها و خردمندان تصمیم گرفتند که خوشرو، یک نجیب زاده بالغ از خاندان سلطنتی را به عنوان پادشاه بعدی منصوب کنند.

بهرام از مرگ پدرش باخبر شد و در اندوه فرو رفت. وقتی از تصمیم دادگاه مبنی بر نادیده گرفتن ادعای تاج و تخت مطلع شد، بسیار عصبانی شد. با منذر تصمیم گرفت برای احقاق حق خود به ایران حمله کند. کشورهای همسایه رم، چین، ترکستان، عربستان، هند و مکران بویی از مشکلات ایران گرفتند و مقدمات حمله به ایران را آغاز کردند.

وقتی دربار ایران از نقشه های بهرام مطلع شد، ترسیدند. قاصدی نزد منظر فرستادند که او متحد است و نباید به ایران حمله کند. منظر پس از مشورت با بهرام پاسخ داد که این رفتار آنهاست که آنها را برای تدارک حمله برانگیخته است. اگر موافق بودند، بهرام با لشکری ​​به ایران می آمد تا تاج و تخت خود را بگیرد. حتی او جنگ نمی خواست و می شد این موضوع را دوستانه حل کرد. پیام رسان با این پاسخ دلگرم کننده برگشت. ایرانی ها برای یک دیدار موافقت کردند.

بهرام و منذر وارد ایران شدند و با حکما و بزرگان و بزرگان ایرانی دیدار کردند. نیمی از آنها طرفدار بهرام به عنوان پادشاه و نیمی دیگر طرفدار خوشرو بودند. بهرام به آقازاده ها اطمینان داد که مثل پدرش ظالم نیست. در واقع او خود قربانی خشم پدرش بود و از این رو به منذر پناه برد.

پیشنهاد ورزشی بهرام

بهرام برای جلوگیری از جنگ و خونریزی به پیشنهاد ورزشی فکر کرد. شخصی که مدعی تاج و تخت است، باید تاج را از یک تخت عاج که توسط دو شیر وحشی در هر طرف محافظت می شود، بگیرد. مدعی باید با شیرها می جنگید، بر تخت سلطنت می نشست و تاج را بر سر می گذاشت.

فردای آن روز بهرام از آقازاده ها دعوت کرد تا صدای او را بشنوند. او در مورد پیشنهاد ورزشی خود به آنها گفت. او به آنها توضیح داد که او با پدرش متفاوت است و نسبت به رعایای خود عادل، مهربان، دلسوز و با ملاحظه خواهد بود. بزرگواران تحت تأثیر قرار گرفتند و با پیشنهاد او موافقت کردند زیرا در این پیشنهاد یک موقعیت برد-برد دیدند. اگر قرار بود بهرام را بکشند، خوشحال می شوند که از شر او خلاص شوند. اگر او پیروز می شد، شجاعت و نجابت خود را ثابت می کرد.

مقدمات این چالش فراهم شد. مکانی در جنگلی انتخاب شد که در آن یک تخت عاج نگهداری می شد و دو شیر به دو طرف تختی که تاج سلطنتی روی آن نگهداری می شد، بسته بودند. بهرام و خسرو به جنگل رفتند. خسرو چون شیرها را دید به وزیر گفت کسی که خواستار تاج و تخت است ابتدا داخل شود. بهرام این پیشنهاد را پذیرفت. وزیر سعی کرد به بهرام احتیاط کند و از او خواست تا قبل از به خطر انداختن جانش کمی فکر کند. بهرام روی تصمیمش قاطع بود. خود را شست و شو داد، با خدا دعا کرد و برای موفقیت از او یاری خواست.

بهرام در حالی که گورز عظیمی در دست داشت به سمت تخت پیش رفت. یکی از شیرها خود را از زنجیر رها کرد و به سوی او شتافت. بهرام گورزش را تاب داد و شیر درنده بی جان افتاد. سپس نزد شیر زنجیر شده رفت و با یک ضربه گورز به زندگی خود پایان داد. سپس بر تخت نشست و تاج را بر سر خود نهاد. خسرو فوراً نزد او رفت و سلام کرد و او را به پادشاهی ایران پذیرفت. در سال 419 پس از میلاد، بهرام پنجم در روز سروش ماه آدار به سلطنت رسید. او را بهرامگور می نامیدند زیرا بیش از حد به شکار گور (ناگر) علاقه داشت. به محض اینکه بر تخت سلطنت نشست، بدهی های همه ایرانیان را نوشت. همه ملت از این حرکت سخاوتمندانه بسیار خوشحال شدند. او همچنین همه کسانی را که پدرش تبعید کرده بود بخشید و از آنها خواست که برگردند. او هدایای سخاوتمندانه ای به کشیشان، اشراف و فرماندهان داد.

]]>
https://tondar.info/2011/06/bahram-panjom/feed/ 0
ظهور و سقوط پادشاه جمشید https://tondar.info/2010/02/king-jamshid/ https://tondar.info/2010/02/king-jamshid/#respond Sun, 14 Feb 2010 16:30:26 +0000 https://tondar.info/?p=1318 چهارمین پادشاه پیشدادیان که تاج و تخت ایران باستان را زینت داد، جمشید درخشان و باشکوه بود. نه تنها مزدایاسنی ها (مردم خوب)، بلکه حتی داوایاسنی ها (مردم بد) او را پادشاه خود می دانستند. در شاهنامه از او به عنوان پسر شاه تهموراسپ یاد شده است، اما در نوشته های اوستایی به عنوان نوه تهمواسپ پادشاه و پسر ویوانغان یاد شده است. ویونغان اولین کسی بود که به هم یزاد (یک موجود الهی) دعا کرد و در نتیجه فرزندی به نام جمشد نصیبش شد.

عصر طلایی

شاه جمشید یک پادشاه الهام گرفته از الهی بود. او به خاطر فداکاری و اطاعت از خدا و تعهد به وظایفش، کیانیان خوره (انرژی الهی برای پادشاهان) را دریافت کرده بود  . اهورامزدا به او پیشنهاد رسالت پیامبری را داد، اما او مؤدبانه نپذیرفت، زیرا خود را برای آن کار بزرگ شایسته نمی دانست. در عوض، او پیشرفت جهان مادی را برگزید.

به دلیل حکومت عادلانه شاه جمشید، رعایای او بسیار سالم و شاد بودند. ناخوشی ها و بدی ها از پادشاهی او محو شده بود. هیچکس پیر نشد پدر و پسر شبیه هم بودند. در پادشاهی او نه گرمای شدید بود و نه سرما. در واقع دورانی طلایی در تاریخ ایران باستان بود. در نتیجه رفاه و شرایط زندگی سالم، جمعیت چند برابر شد و شاه جمشید سه بار مرزهای پادشاهی خود را به سمت جنوب افزایش داد.

مردم در زمان پادشاهی جمشید با بسیاری از هنرها و مشاغل جدید مانند هنر آجرسازی و گچ بری آشنا شدند که باعث پیدایش هنر خانه‌سازی و کاخ‌سازی شد. برای اولین بار مردم شروع به زندگی در خانه کردند. شاه جمشید همچنین صنعت قایق سازی را معرفی کرد که باعث پیدایش غواصی و صید مروارید شد. فلزات از سنگ معدن ساخته می شد و از فلزات وسایل مفیدی مانند گاوآهن و بیل زدن ساخته می شد. شمشیر، نیزه، کلاهخود و زره نیز ساخته شد تا برای جنگ استفاده شود. نعل های اسب روی اسب ها نصب می شد که به آنها تحرک بیشتری می داد. استخراج فلزات و سنگ های گرانبها مانند طلا، نقره و الماس باعث ایجاد زیور آلات شد.

شاه جمشید مردم خود را با مفهوم عطرها آشنا کرد که از مشک، عنبر و گلهای خوشبو مانند گل رز و همچنین هنر بخور دادن به کندر، عنبر، مر و کافور استخراج می شد.

هنر پارچه‌سازی در زمان شاه جمشید با معرفی ریسندگی، بافندگی، تاب‌کاری و بافندگی توسعه یافت. زری (نخ های طلایی و نقره ای) و ابریشم نیز استفاده می شد. شاه جمشید گیاهان و گیاهان دارویی زیادی را معرفی کرد که با استفاده از آنها توانست بسیاری از بیماری ها را تسکین دهد و سلامتی را بازگرداند.

 

کشف شراب

چهارمین پادشاه سلسله پیشدادیان جمشید درخشان و باشکوه بود. او پسر ویوانگان بود.

شاه جمشد از الهام الهی بود. او به پاس عبادت و اطاعت از خداوند و تعهد به وظایف خود، نشان  کیانیان خوره (جلال ملکوتی) را دریافت کرده بود. الوهیت او در چهره درخشان و پرهیزگارش نمایان بود.

به دلیل حکومت عادلانه جمشید، رعایای او بسیار سالم و شاد بودند. بیماری و رذایل تقریباً از قلمرو او محو شده بود. هیچ کس پیری را نمی دانست. پدر و پسر شبیه هم بودند. به نظر می‌رسید که حتی مادر طبیعت نیز به پادشاه جمشید کمک می‌کرد تا بتواند حداکثر آسایش را به مردمش بدهد، زیرا در قلمرو پادشاهی او نه گرما و نه سرما شدید بود. در واقع دورانی طلایی در تاریخ ایران بود. در نتیجه رونق فراوان و شرایط زندگی سالم، جمعیت ایران چند برابر شد و شاه جمشید سه بار بر حدود پادشاهی خود افزود.

مردم در زمان پادشاهی جمشید با هنرها، مهارت ها و حرفه های جدیدی مانند آجرسازی و گچ بری، معدن کاری، پارچه سازی، ساخت آلات موسیقی و طبابت آشنا شدند.

استفاده از شراب به عنوان دارو از زمان شاه جمشید آغاز شد. در کاخ پادشاه باغ‌ها و تاکستان‌های عظیمی وجود داشت. میوه های درختان را چیده و در خمره های غول پیکر نگهداری می کردند. در یکی از خمره‌ها، انگور تخمیر شده بود و بوی بدی از آن می‌آمد. پادشاه و پزشکانش آن را به عنوان سم نامیدند و آن را در مکانی متروک نگهداری کردند تا بعداً دفع شود.

یک بار خدمتکاری از کاخ از بیماری صعب العلاج رنج می برد. همکاران و خانواده اش او را طرد کرده و از او دوری می کردند. خدمتکار در ناراحتی شدیدی بود و به همین دلیل تصمیم گرفت به زندگی خود پایان دهد. وقتی او روی خمره را دید که برچسب سم است، تصمیم گرفت محتویات آن را بنوشد. او یک فنجان از آن خمره نوشید و به زودی به خواب رفت. وقتی از خواب بیدار شد، مطمئن نبود که کجاست.

او فکر می کرد که در بهشت ​​است، زیرا بسیاری از دردها و ناراحتی های او از بین رفته بود. اما در کمال تعجب متوجه شد که نفس می کشد و بسیار زنده است. از علت حالش مطمئن نبود، یک بار دیگر یک فنجان از مشروب نوشید و دوباره سرگیجه گرفت و به خواب رفت. این بار وقتی از خواب بیدار شد احساس سلامتی بیشتری می کرد. درد و بیماری او از بین رفته بود. او خوشحال شد و تصمیم گرفت شاه را از خاصیت معجزه آسای نوشیدنی در خمره آگاه کند.

فردای آن روز نزد شاه رفت و گفت: ای پادشاه جهان، برای تو خبر شگفت انگیزی دارم، اما پیش از آنکه آن را فاش کنم، از تو برای سرپیچی از دستورت طلب بخشش می کنم. پادشاه از این گفته متحیر شد و به کنیز گفت که آن را روشن کند. کنیز داستان بیماری و درمان معجزه آسایش را بازگو کرد. پادشاه فوراً پزشکان خود را فرستاد تا دم کرده را در خمره آزمایش کنند. خواص معجزه آسای درمانی این دم کرده تایید شد و پس از آن شروع به مصرف شراب در مقادیر متوسط ​​به عنوان یک نوشیدنی جوان‌کننده و سلامت‌بخش شد.

چهار گروه حرفه ای

شاه جمشید رعایای خود را به چهار گروه حرفه ای آتورنان «کاهنان»، راثشترها «جنگجویان»، واستریوش «کشاورزان» و هوتاوخش «پیش کاران و صنعتگران» تقسیم کرد. یکی از دلایل این تقسیم بندی چهارگانه ارتقای کیفیت کار بود، زیرا مشاغل مربوطه از پدر به پسر واگذار می شد که فرصتی برای یادگیری حرفه ها در اوایل زندگی، تکمیل آنها و سپس عبور از تکنیک های برتر فراهم می کرد. به نسل بعدی که منجر به کارایی بیشتر می شود.

چند کشیش بسیار عابد مخصوصاً در کوه ها ساکن بودند تا وقت خود را به دعا اختصاص دهند و برکات خدا و دیگر موجودات الهی را در ملکوت بخوانند. مقام کاهنان در دوران پادشاهی جمشید چنان والاتر بود که شاه خود را حاکم و کشیش می دانست.

شاه جمشد ابزاری به نام جام جمشید ساخته بود که با آن می توانست گذشته و آینده را بشناسد. اگرچه کلمه جام در لغت به معنای جام است، اما احتمالاً یک ابزار بود، تا حدودی شبیه یک تلسکوپ مدرن. حتی ممکن است این یک رصدخانه تمام عیار بوده باشد که شاه جمشید اجرام آسمانی را از آنجا دیده و با استفاده از هنر طالع بینی گذشته را بشناسد و آینده را از روی ستارگان، سیارات و صورت های فلکی پیش بینی کند.

شاه جمشد به دلیل تقوا و فعالیت های خیرخواهانه مورد لطف خداوند و دیگر موجودات الهی قرار گرفت. خداوند اغلب او را از طریق سروش یزد، یازاتا که شهود می آورد، راهنمایی می کند. از طریق یکی از این بینش‌های سروش یزد بود که شاه جمشید، بستن کاستی (کمربند مقدس) را به کمر برای محافظت از پوشنده در برابر تأثیرات شیطانی، جلب خیر و زندگی معتدل معرفی کرد. امروزه نیز کاستی را زرتشتیان بر روی کمر می‌بندند.

دنیا زیر آب است

یک بار خداوند شاه جمشید را از طریق سروش یزد راهنمایی کرد که طوفان برفی وحشتناکی را فرا خواهد گرفت که تمام جهان را زیر برف فرو می برد. شاه جمشید نه تنها از قبل در مورد این فاجعه هشدار داده شده بود، بلکه به او توصیه شد که از هر گونه یک جفت ببرد و یک وارا “محصور” در کوه ایجاد کند تا خود و دیگر آفریده های خوب را از این فاجعه بزرگ نجات دهد.

شاه جمشید با بردن جفتی از بیشتر گونه‌های جانوری و گیاهی به کوهی رفت و آبادی ایجاد کرد که به ((ور جام کرد)) «محصور ساخته جمشید» معروف شد. در این ورا ، پادشاه جمشید در روز سال نو، یعنی روز ورود خورشید به خانه برج تاجگذاری شد. همچنین روزی بود که بهار را بشارت می داد. شاه جمشید بر تختی با جواهر می‌نشست و تاج طلایی بر سر داشت. سلطنت خیرخواهانه خود را برقرار کرد و شر را کاملاً تحت سلطه خود در آورد.

جمشیدی نوروز

به سلطنت رسیدن شاه جمشید با دعا و سپس شراب و موسیقی و آواز جشن گرفته شد. این روز به جمشیدی نوروز معروف شد و به عنوان روز استراحت و جشن اعلام شد. حتی امروز هم جشن جمشدی نوروز با شادی و سرور برگزار می شود. در زمان پادشاهی جمشید سلامتی و شادی و فراوانی وجود داشت. گرسنگی و تشنگی معلوم نبود. پیری، ناتوانی و بیماری وجود نداشت.

غرور و سقوط

توسط پادشاه جمشید سلطنت طولانی حدود 700 سال خود را به پایان رساند. امروزه بعید به نظر می رسد، اما ممکن است افراد سالم و بسیار معنوی زندگی طولانی مدت داشته باشند. با گذشت زمان، رفاه و فراوانی در پادشاهی باعث شد که پادشاه به دستاوردهای خود افتخار کند.

روزی در برابر وزیران و رعایای خود اعلام کرد: «دریافتم که هیچکس در جهان مانند من نیست. من دنیا را بهبود بخشیده ام و درد و رنج را تسکین داده ام. مهارت ها و حرفه های دنیا به خاطر من است. زندگی و شعور شما وجود آنها را مدیون من است. همان لباس هایی که می پوشید و غذایی که می خورید از لطف من است. در تناسب امور است که مرا خدای خود می خوانی.»

به محض اینکه شاه جمشید این کلمات را به زبان آورد، انرژی الهی او به شکل یک پرنده فرار کرد. رعایای او احترام و احترام خود را به پادشاه از دست دادند. در مدت کوتاهی تمام ارتش او را ترک کرد. وقتی شاه جمشید به حماقت خود پی برد، دیگر برای اصلاح خیلی دیر شده بود.

مردم ایران از پادشاه خود بسیار ناراضی بودند. آنها به جستجوی پادشاه جدیدی رفتند و در بابل یکی به نام ضحاک تازی را یافتند. در اشتیاق خود برای سرنگونی پادشاه خود، آنها متوجه نشدند که ضحاک مرد بسیار بدی است.

ضحاک به شاه جمشید پیغام داد که تسلیم شود. پادشاه جمشید ضحاک را برای نبرد به چالش کشید. ضحاک با سپاه خود به ایران آمد و چهل روز جنگ در گرفت. در این نبرد شاه جمشید قوی تر شد. با این حال، ضحاک حیله گر، نبرد را به دوئل بین دو پادشاه تغییر داد که با روش های خائنانه پیروز شد.

شاه جمشد از ایران گریخت. با تغییر هویت، از جایی به جای دیگر سرگردان شد. او به زابلستان، در مرز افغانستان و هندوستان، جایی که شاه کورنگ در آنجا حکومت می کرد، رسید. او در دربار شاه زندگی می کرد. او هویت واقعی خود را فاش کرد و با شاهزاده خانم ساماناز ازدواج کرد. پس از مدتی پسری از آنها به دنیا آمد که او را تور نامیدند.

پس از مدتی پادشاه کورانگ به هویت واقعی خود پی برد. جمشید مجبور به ترک شد، زیرا پادشاه کورنگ می‌ترسید که توسط ضحاک به خاطر نگه داشتن پادشاه جمشید، او را پیدا کند و مجازات کند.

او یک بار دیگر مخفی شد و از جایی به جای دیگر حرکت کرد. سرانجام او توسط برادر ناتنی اش اسپیتیور در چین یافت شد و او را به ضحاک گزارش داد و او دستور داد جمشید را بی رحمانه بکشند. به این ترتیب پایان غم انگیز یکی از شاه جمشید، یکی از بزرگترین پادشاهان ایران فرا رسید.

درس بزرگی که از زندگی شاه جمشید می گیریم این است که هرگز نباید به دستاوردهای خود افتخار کنیم. هر عمل ما هدایت خداوند است و باید همه اعمال نیک خود را وقف او کنیم.

]]>
https://tondar.info/2010/02/king-jamshid/feed/ 0